سیا ه می نویسم تا ناخوانده بماند میان این همه سیاهی
به نام خدایی که در این نزدیکی است…
تو را منتظرند
در دور دست ها تو را منتظرند …
می دانم شهزاده ای ، آزاده ای ، اسیر قلعه دیوان …
واینطرف کسی
به حیله جادو در بند است، گرفتار و چشم براه که فریادرسی می آید و به صدای هر پایی سر از گریبان تنهایی غمگینش بر می دارد که، کسی می آید
و او خریدار توست نیازمند توست و آن منم .
ای غزل، غزل های دل من
همه جا زیباترین گلهای معطر از باغهای بهشت و صحراهای اساطیر خواهم چید و برایت دسته گلی خواهم بست …
به امید تقدیمش
نظرات شما عزیزان:
|