به او اعتماد کن

مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.
او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
ارباب ، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله
خدمتکار پرسید: ... آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب دوباره پاسخ داد: بله
خدمتکار گفت:
پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی ، اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود...

من تازه بدنیا اومدم‎

یادمه کوچکتر که بودم تا سالها مرتب این عادت را داشتم که بشمارم تا بدونم مادرو پدرم چند سالشونه
کابوس از دست دادن اونها و کنار اومدن با مفهوم مرگ خیلی ذهنمو با اعدادو ارقام درگیر کرده بود
دیروز بابت کاری مجبور شدم بعد مدتها دوباره سنشون را حساب کنم
بعد تازه یادم افتاد خیلی وقته اینکارو نکردم حالا پدرم 59 ومادرم60 سالشه
دفعه آخری که سنشونو حساب کردم پدرم ۵۰ سالش بود
یعنی 9 سال پیش ومن 21 ساله بودم
و تابستون خیلی گرم بود
اما انگار همین چند لحظه پیش بود
من چرا انقدر زود بزرگ شدم ؟
چرا فاصله 50 سالگی 59 سالگی پدرم فقط یک روز بود؟
اینها را از خودم می پرسیدم و با خودم میگفتم لابد موقع مردن هم بخودمان میگوییم
یعنی چی؟ من تازه بدنیا اومدم.
 

4 حقیقت زندگی

میدونین چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده ...
چون در سمت راست بدن قلب وجود نداره و اونجا خالیه ولی وقتی کسی رو که دوست داری بغلش میکنی قلبش اون جای خالی رو پر میکنه و انگار که تو صاحب دو تا قلب شدی ... !!!

خداوند براي دشواريهاي زندگي سه راه قرار داده است :
خنده
خواب
و اميد
جغد نزد خدا شکایت برد :
انسان ها آواز مرا دوست ندارند .
خدا به جغد گفت :
آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند !
دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ ؛
تو مرغ تماشا و اندیشه ای !
و آنکه می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد.
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست !
اما تو بخوان….
و همیشه بخوان….
که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ


بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته !
مردهای چشم چران ، زن های خائن ، دخترهای پول پرست و پسرهای شهـو تـی!
... ... ... ...
پس چه شد ؟ چیدن یک سیب و اینهمه تقاص ؟
بیچاره آدم
بیچاره آدمیت

بکارت را درست بخوان...!!
یک بار دیگر...!!
این گونه برایت تفسیر کرده اند...!!
یعنی...!!
صاحبش بکاره تو می آید...!!
چون هنوز این یکی را امتحان نکرده ای...!!
اما وقتی بکارت را از او گرفتی دیگر بکاره تو نمی آید...!!؟؟
چون دیگر امتحانش کرده ای...!!
میروی سراغ دیگری که بکاره تو بیاید...!!؟؟
اینها افتخار نیست...!!
اینها عقده های تو میباشد ...!!
راستی بدان یکی هست که بکارت رسیدگی کند...!!

پس من چی ؟

معلمی بود که تعدادی شاگرد دختر بچه داشت و همه دختر بچه ها شاد و شنگول بودند غیر از یکی ! و معلم از این بابت ناراحت بود.
روزی خانم معلم مادر بچه را بخواست و شروع به نصیحت کرد که :
این بچه شما بسیار بچه زرنگی است و آینده درخشانی دارد اما متاسفانه کمی افسرده است و روحیه خوبی ندارد .

مادر دختر با تعجب گفت : واقعا ؟ پس چرا تا کنون متوجه نشده بودم ؟ حالا باید چکار کنم تا او از افسردگی خارج شود ؟

خانم معلم گفت : هیچ جز کمی محبت ! دخترت را در آغوش بگیر و ببوس و به وی جملات زیبا و محبت آمیز بگو !

مادر دختر آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما.... پس من چی ؟!

این بار معلم ، شوهر زن را خواست و گفت : زن شما خیلی افسرده است و به محبت نیاز دارد بهتر است وی را در آغوش بگیرید و ببوسیدش !

این بار شوهر زن آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما ..... پس من چی ؟!!!

همه انسانها به محبت نیاز دارند !

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

یه مشت حرف حساب

پسر: با شکم خالی چند تا سیب میتونی بخوری؟
دختر: شش تا!
پسر: فقط یکی میتونی چون موقع خوردن سیب دوم شکمت دیگه خالی نیست
دختر: چه جلب حتما برای دوستام تعریف میکنم
دختر: با شکم خالی چند تا سیب میتونی بخوری؟
دختر دوم: ده تا
دختر: اه، اگه میگفتی شش تا، یه معمای جالب میشد

فک کنید تحریمها فشار بیاره لوازم آرایش دیگه وارد نشه
موژه مصنوعی پر
لنز چشم پر
کرم پودر ((بتونه)) پر
خط چشم پر
برق لب پر
رنگ برنزه پر
لوازم مانیکور پر
انواع لوسیون پوست پر
عطر و ادکلن پر
انواع پروتز پر
عزیزان دعاکنید این اتفاق نیفته... وگرنه با چه غولهای بی شاخ و دمی روبرو میشیم =)))))) یاد عکسهای زنهای قاجاری افتادم =))))
امیدوارم موچین و کرم موبر تولید داخلی داشته باشیم =))

بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟؟؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه ....
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر زیاده ؟؟؟
مادر : خفه شو پدر سگ ...

یه بنر زده بودن توی شهر که
حجاب زیباست اما زیبایی نیست
هنوز هنگم!
نظریه نسبیت این قدر پیچیده نبود برام

ایرانسل در آینده ای نزدیک . .
مشترک گرامی راستی با اون طرف به هم زدی ؟ بی خیال همراه اولیا همه این جورین! صبر کن یه ایرانسلیشو واست جور میکنم که همه تو کفش بمونن !!

یک روز صبح ، فرزند چهارساله ام ، وقتی از خواب بیدار شد ، خیلی پکر بود. اخم کرده بود و در خودش فرورفته بود . او را روی زانویم نشاندم و نوازش اش کردم و پرسیدم : چته عزیزم ؟ چرا ناراحتی؟ گفت : حوصله م سر رفته.
پرسیدم : آخه چرا ؟
گفت : همه ش شب می شه، صبح می شه؛ شب می شه صبح می شه...!
بی اختیار گریه ام گرفت . و به فرزندم که با تعجب مرا نگاه می کرد ، گفتم : من تازه در سی سالگی به این فکر افتادم ، روزگارم این است .
ببین تو که در این سن و سال وارد این عوالم شده ای چه خواهی کشید!

دوس داشتی بخند

یه روز غضنفر میره مهمونی ، صابخونه یه سگ داشت که اسمش لویی بود . سگه میره زیر صندلی غضنفر میشینه .
 یه هو غضنفر بدجوری گ...ش میگیره. با خودش فکر می کنه اگه بگ...ه صابخونه فکرمی کنه که لویی گو...ده .
غضنفر یه کم از گ...ش رو ول کرد صابخونه سریع به لویی گفت :
- لویی برو تو حیاط ، ولی لویی تکان نخورد .
غضنفر که خیالش راحت شد که میافته گردن لویی یهکم دیگه گ...ید .
صابخونه باز سریع به لویی گفت :
- لویی برو تو حیاط ، ولی بازلویی نرفت .
غضنفراین دفعه با خیال راحت تمام گ...ش رو ول کرد.
صابخونه یه هو داد زد :
- لویی ، حتما می خوای این آقا سرت برینه !!

یارو زنش رو میزنه فرداش قصاب محل بهش میگه سلام ضعیف کش!شک میکنه دوباره زنشو میزنه.فرداش قصاب میگه سلام ضعیف کش شکاک!
میره به مادرش میگه زنم با قصاب رابطه داره ؟!!فرداش قصابه میگه سلام ضعیف کش شکاک بچه ننه

قضيه عمل كردن دماغ دخترا داره جدي ميشه در حد ختنه كردن پسرا

یه دفعه از پدربزرگم پرسیدم چه وقتی بیشتر از همیشه ضایع شدی؟ گفت: «اون قدیما وقتی که هنوز خیلی جوون بودم و تو دهاتمون زندگی می‌کردم، یه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بیا بریم خونه ما، اونجا خالیه! من هم خوشحال شدم و دنبالش رفتم.
وقتی در رو باز کردیم و رفتیم تو دیدم که راست گفته، هیچ کس تو خونه نبود. دختر خالم گفت: من می‌رم تو اتاق تو هم 5 دقیقه دیگه بیا تو. منم 5 دقیقه دیگه رفتم تو دیدم همه می‌گن: تولد تولد تولدت مبارک..! » پدربزرگ به اینجا که رسید دیگه حرفی نزد. ازش پرسیدم:خوب که چی؟ چه ربطی داشت؟ گفت: « آخه لخت رفته بودم تو!! »

بعد یه سری نوابغ هم هستن تو کلاس که، مثلا استاد میگه یه چیزی رو همین الان حل کنید ، بعد که اینا زود حل میکنن، به نشانه این که ما زودتر حل کردیم، خودکارشون رو همچین صدا دار میندازن رو میز که توجه بقیه جلب شه که آره بابا، ما زودتر نوشتیم :| شما سوکسین :|
این ها هم مجرم نیستند ، بیمارند، فقط بهشون لبخند بزنین :)

امروز صبح وایسادم کنار خیابون تاکسی بگیرم ، یه لکسوز کنارم وایساد ؛ ما رو میگی خودمونو جمع جور کردم و با خودم گفتم بابا تو این شهر هم پیدا میشن کسانی که جلوی ما پسرا ترمز کنن که یهو در باز شد و دیدم مامانه شلوار بچه شو کشیده پایین میگه جیش کن پسرم جیش کن آفرین !!!

یک فضانورد روسی و یک جراح مغز روسی روزی درباره ی مذهب بحث می کردند.جراح مسیحی بود و فضانورد بی اعتقاد. فضانورد گفت:«من بارها به فضا رفته ام ولی هیچ وقت خدا یا فرشته ای ندیده ام.» جراح جوابش داد:«من مغزهای زیرک زیادی شکافته ام ولی هرگز حتی یک فکر در آنها ندیده ام. ولی این دلیل آن نیست که فکر وجود ندارد.» پس هرچه را که با حواسمان نتوانیم بیابیم دلیل برعدم حضورش نیست.

رفتم در خونه داییم از زن دایی پرسیدم : دایی اومده ؟
گفت : چی چی آورده ؟
مثل این مونگل ها یه کم فکر کردم ! گفتم : قرار بوده چندتا وسیله برقی بیاره !
دوباره گفت : بخور و بیا !
تازه فهمیدم سر کارم !
:|

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

چوپان

خبرنگارميپرسه : گوسفندات چي ميخورن؟
چوپان ميگه سفيدا يا سياها؟
خبرنگارميگه: سياها ... چوپان ميگه: علف
خبرنگار ميگه:و سفيدا ؟
 چوپان ميگه: اونا هم علف
خبرنگار ميپرسه : شب اونا رو كجا نگه ميداري؟
چوپان ميگه:سفيدا يا سياها ؟
خبرنگار ميگه:سفيدا ... چوپان ميگه: تو يه خونه ي بزرگ
خبرنگار ميگه: و سياها ؟ 
چوپان ميگه : اونا رو هم توهمون خونه ي بزرگ
خبرنگار ميپرسه:وقتي بخواي تميزشون كني چطوري اينكاروميكني؟
چوپان ميگه: سفيدا يا سياها ؟ خبرنگار ميگه: سياها ... چوپان ميگه : باآب اونا رو ميشورم
خبرنگار ميگه:و سفيدا؟ 
چوپان ميگه: اونارو هم با آب ميشورم
خبرنگاره عصبانی ميشه به چوپانه ميگه : توچرا اينقد نژادپرستي ميكني هي ميگي سفيد ياسياه ؟؟؟
چوپانه ميگه:آخه سفيدا مال منن
خبرنگارميگه :و سياها ؟
چوپانه ميگه :اوناهم مال منن
. . .

اسم تو

می دانی؟… نه! معلوم است که نمی دانی. کجا هستی که بدانی! می خواستم بگویم که مقصر را پیدا کرده ام. تمامش زیر سر اسم توست. کافی ست سرت را توی این شهر بچرخانی. هر محله یک خیابان، هر خیابان یک کوچه‌، هر کوچه یک مغازه هم اسم تو دارد. از سوپرمارکت تا عطاری، از آرایشگاه تا تعلیم رانندگی، از کوچه بن بست تا خیابان اصلی، توی هر پاساژ یک مغازه، توی هر گل فروشی یک شاخه، رستوران و کافه، استخر و باشگاه، همه جا اسم تو را نوشته اند روی تابلو و آویزان کرده اند جلوی چشم دیگران.

بیا! این هم مقصر. کافی ست چشمانت را باز کنی و توی این شهر قدم بزنی. هر چند متر اسمت را تابلو کرده اند و گذاشته اند جلوی چشم. آنوقت کل این شهر را که بگردی اسم من را هیچ جا نمی بینی. خیلی که زور بزنی یک اغذیه فروشی حوالی میدان هفت تیر و دو تا کوچهء بن بست درب و داغان پیدا می کنی. تازه یک آژانس مسافرتی زپرتی هم هست جنوب شهر، درست چند متر آنطرف تر از بلوار بزرگی که هم اسم توست. معلوم است که من در چشمت نمی مانم. معلوم است که تو از چشمم نمی روی.

کاش اسمت آنقدر نادر بود که به چشم نمی آمد. کاش اسمت آنقدر فراوان بود که عادی می شد. کاش اصلا اسم نداشتی تا هر وقت لازم می شد صدایت می کردم: عزیزم.

نابغه ابله

در دهکده‌ای مردی زندگی میکرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند .
ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح میکردند. ولیاو از بلاهت خود خسته شد . بنابراین از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.

مرد عاقل گفت:
مساله ای نیست! ساده است. وقتی کسی از کسی تعریف کرد ، تو انکار کن .
اگر کسی ادعا می کند که «این آدم مقدس است»،فوری بگو: نه ! خوب می دانم که گناه کار است.
اگر کسی بگوید: «این کتابی معتبر است» فوری بگو: «من خوانده و مطالعه کرده‌ام!» 
نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای٬ راحت بگو «مزخرف است!»
اگر کسی بگوید «این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است» راحت بگو: 
«این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ. یک بچه هم می تواند آنرا بکشد.» 
انتقاد کن٬ انکار کن٬ دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.

بعد از هفت روز آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است:ما خبر از استعدادهای او نداشتیم
 و اینکه او در هر موردی اینقدر نبوغ دارد.نقاشی را نشان او می‌دهی و او خطاها را به شما نشان می‌دهد.
کتاب‌های معتبر را نشان میدهی و او اشتباهات و خطاها را گوشزد می‌کند. چه مغز نقاد شگرفی! چه تحلیل گر و نابغه‌ی بزرگی!

پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت:
دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم. تو آدم ابلهی هستی!
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند:
چون نابغه‌ی ما مدعیست این مرد آدمی است ابله٬پس او بایدحتما ابله باشد..!!!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بهترین دوران زندگی

پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز دیگر وارد سی سالگی می شدم. 
واردشدن به دهه جدید از دوران زندگیم نگران کننده بود. چون می ترسیدم که بهترین دوران زندگیم را پشت سر گذاشته ام.

عادت جاری و روزانه ام این بود که هر روز قبل از رفتن به سر کار ، برای تمرین به ورزشگاهی رفتم.
من هر روز صبح دوستم "نیکلاس" را در ورزشگاه می دیدم. او 79 سال داشت پاک از ریخت افتاده بود.
آن روز که با او احوالپرسی کردم ، از حال و هوایم فهمید که سرزندگی و شادابی هر روز را ندارم. 
به همین خاطر علت امر را جویا شد. به او گفتم: 
از وارد شدن به سن سی سالگی احساس نگرانی می کنم. 
با خود فکر می کردم وقتی به سن و سال نیکلاس برسم، به زندگی گذشته ام چگونه نگاه خواهم کرد.

 به همین خاطر از نیکلاس پرسیدم:
ببینم، بهترین دوران زندگی شما چه موقعی بود؟
نیکلاس بدون هیچ تردیدی پاسخ داد : 
جو دوست عزیز، پاسخ فیلسوفانه من به سوال فیلسوفانه شما این است

وقتی که کودکی بیش نبودم و در اتریش تحت مراقبت کامل وزیر سایه پدر و مادرم زندگی می کردم آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی به مدرسه می رفتم و چیز های زیادی یاد می گرفتم که الان می دانم ، بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی نخستین بار صاحب شغلی شدم و به خاطر کوششم حقوق دریافت کردم، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی با همسرم آشنا شدم و عاشقش شدم، بهترین دوران زندگی من بود.
جنگ جهانی دوم شروع شد من و همسرم برای نجات جانمان مجبور به ترک وطن شدیم. 
موقعی که با هم، صحیح و سالم، روی عرشه کشتی نشسته عازم آمریکای شمالی شدیم، بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی به کانادا آمدیم و صاحب اولاد شدیم ، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
موقعی که پدری جوان بودم و بچه هایم جلوی چشمانم بزرگ می شدند ، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.

وحالا جو دوست عزیزم من 79 سال دارم.
صحیح و سالم هستم، احساس نشاط می کنم و زنم را به اندازه ای که روز اول دیده بودمش دوست دارم 

و این بهترین دوران زندگی من است.

من گاو هستم

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت میکردم وچند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
 با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: 
من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود،درمیان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد.
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد:
 "من گاو هستم!"
- خواهش می کنم، ولی...
شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...
- دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...
بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود.
آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه.

جنگ نرم زناشویی

در یک جنگ نرم توی خونه من بازنده شدم
دیروز که اومدم یه سری به فیس بوک بزنم خانمم با عصبانیت اومد که ما اونجا نشستیم داریم فیلم میبینم تو اومدی نشستی پای کامپیوتر ،
منم گفتم خوب الان اومد یه سری به فیس بوک بزنم 5 دقیقه بیشتر هم طول نمیکشه تازه وقتی شما میشینید پای فیلمهای ماهواره که من خوشم نمیاد مگه من حرفی میزنم.

برگشته گفته ماهواره هم که من نمیخواستم تو خودت خریدی

خلاصه کامپیوتر رو خاموش کردم و در یک فرصت مناسب که همه آماده رفتن بیرون بودیم 
کابلهای کامپیوتر رو در آوردم و جای فیشهای ماهواره رو هم عوض کردم

بعد از برگشتن به خونه ، دخترم رفت سراغ ماهواره ولی دید هیچی نشون نمیده
از منم پرسید گفتم نمیدونم خودش خراب شده بعد از نیم ساعت دیدم صدای کامپیوتر میاد خیلی تعجب کردم

امروز ( چارشنبه 91/7/19) اومدم کامپیوترو روشن کنم دیدم پسوردش عوض شده از دخترم پرسیدم گفت :
تو اول برو ماهواره رو درست کن بعد من پسوردو بهت میگم
به همین راحتی من از مواضع برحق خودم عقب نشینی کردم
همچین بچه هایین بچه های این دوره و زمونه

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

وقت بگذارید

برای خندیدن وقت بگذارید… زیرا موسیقی قلب شماست.
برای گریه کردن وقت بگذارید… زیرا نشانه یک قلب بزرگ است.
برای خواندن وقت بگذارید… زیرا منبع کسب دانش است.
برای رویاپردازی وقت بگذارید… زیرا سرچشمه شادی است.
برای فکر کردن وقت بگذارید… زیرا کلید موفقیت است.
برای بازی کردن وقت بگذارید… زیرا یادآور شادابی دوران کودکی است.
برای گوش کردن وقت بگذارید… زیرا نیروی هوش است.
برای زندگی کردن وقت بگذارید… زیرا زمان به سرعت می‌گذرد و هرگز باز نمی‌گردد.
ماموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست،
« با انگیزه زیستن » است.
تنها به شادی در بهشت نیندیشید…
به خود بگویید رمز و راز خلقت هر چه باشد
هدف امروز من درست زیستن در اینجا و اکنون است

پاداش امانتداری

در شهر مكه، جوانی فقیر می زیست و همسری شایسته داشت. روزی هنگام بازگشت از مسجدالحرام ، در راه كیسه ای یافت. 
چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.

زنش به او گفت: " این لقمه حرام است، باید آن را به همان محل ببری و اعلام كنی، شاید صاحبش پیدا شود." 
جوان از خانه بیرون آمد، وقتی به جایی رسید كه كیسه زر را یافته بود، شنید مردی صدا می زند:
"چه كسی كیسه ای حاوی هزار دینار طلا یافته است؟" جوان پیش رفت و گفت: "من آن را یافته ام، این كیسه توست، بگیر طلاهایت را!"

مرد كیسه را گرفت و شمرد ، دید درست است. دوباره پول ها را به او بازگرداند و گفت:
 "مال خودت باشد، با من به منزل بیا، با تو كاری دیگر دارم."

سپس جوان را به خانه خود برد و نُه كیسه دیگر كه در هر كدام هزار دینار زر سرخ بود، به او داد و گفت: " همه این پولها از آن توست!"
جوان شگفت زده شد و گفت: " مرا مسخره می كنی؟"

مرد گفت: 
"به خدا سوگند كه تو را مسخره نمی كنم. ماجرا این است كه هنگام شرفیابی به مكه، یكی از عراقیان، این زرها را به من داد و گفت:
اینها را با خود به مكه ببر و یك كیسه آن را در رهگذری بینداز. سپس فریاد كن چه كسی آن را یافته است. اگر كسی آمد و گفت من برداشته ام، نُه كیسه دیگر را نیز به او بده؛ زیرا چنین كسی امین است. شخص امین، هم خود از این مال می خورد و هم به دیگران می دهد و صدقه ما نیز، به واسطه صدقه او، مقبول درگاه خداوند می افتد!"

ماجرای بهروز جان !

یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که برن یه رستوران خیلی شیک!
وقتی رسیدن به رستوران، دربون رستوران گفت: سلام بهروز جان!حالت چطوره ؟؟؟
زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت : بهروز،تو قبلا اینجا بودی ؟؟
شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم ..!
وقتی نشستن، گارسون اومد و گفت : همون همیشگی رو بیارم ؟؟؟
زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : این از کجا میدونه تو چی میخوری ؟؟؟
شوهر : اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید ..!
خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت :
سلام بهروز جان! آهنگ مورد علاقه تو میخونم،که واست شانس بیاره!
زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون.
شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد! 
بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن و...
زنه سرش داد زد و کلی فحش 18+ بهش داد!
یهو راننده تاکسی برگشت گفت :
بهروز اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها ..!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دیر فهمیدم ..
خیلی دیر ...
" عزیزم " ...
" گلم " ...
"عشقم "....
تکیه کلامش بود!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

خدا را دوست بدار ...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دلم یک دنیا تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!

کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:

هـر طور راحـتـى ... !

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

کمی از خود می نویسم

این "منم" که،

دوستت دارم...!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سال‌هاست دیگر
کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . / .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

aftab
   
   aftab

  
 

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آییـن عشـق و زنـدگی به سبـك كامپیـوتری!


1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم‌افزار باشیم، نه سخت‌افزار.

2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه كاراكتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده كنیم نه چیز دیگر.

3. هیچ‌گاه قفل سی‌دی قلب مردم را نشكنیم كه "تا توانی دلی به دست آور، دل شكستن هنر نمی‌باشد".

4. چنانچه در كاری شكست خوردیم، آن را "Shut Down" نكنیم بلكه آن را "Restart" كنیم.

5. برای مانیتور زندگی‌مان، بك‌گراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم نه سیاه یا دودی.

6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده كنیم.



7. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار "، دابل كلیك (Double click) كنیم.

8. برای فایل‌های اسرار زندگی‌مان، پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) كنیم.

9. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یوی فكرمان را به كار بیندازیم.

10. بر صفحه مشكلات مردم، كلید F1 باشیم و آنان را كمك و راهنمایی (Help) كنیم.

11. اگر شخصیت ما بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، نباید به ما اجازه دهد كه با هر كسی چت (Chat) كنیم و هر كسی با ما چت كند.

12. اگر از كسی بدی و كم‌لطفی دیدیم، آن را "Save" نكنیم بلكه آن را "Delete" نماییم و حتی آن را از ریسایكل‌بین (Recyclebin) قلب مان كاملاً محو كنیم.



13. به دیگران اجازه ندهیم در "سی دی رام" زندگی‌مان هر نوع "سی دی" را كه بخواهند، قرار دهند.

14. خانه و دفتر كارمان، به روی مردم نیازمند، "Open" باشد.

15. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار"، دابل كلیك (Double click) كنیم.

16. تا حرف كسی تمام نشده، اسپیكر (Speaker) خود را روشن نكنیم.

17. در سایت زندگی شخصی‌مان، یك رُوم (Room) به نام مشكل‌گشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت (Chat) كنند.

18. هنگام مشاهده خوبی‌ها و نیكی‌های دیگران، بلافاصله كلید پرینت اسكرین (Print Screen) را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.



19. فایل‌های مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسكن (Scan) كنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.

20. در زمان ناتوانی، درماندگی و تاریكی زندگی دیگران، كلید "Power " برای آنان باشیم.

21. نگذاریم هر كسی در رُوم (Room) زندگی‌مان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) كنیم.

22. چشم‌های مان را به روی عیب‌های پنهان مردم، "Close" كنیم.

23. گاه و بی‌گاه، كامپیوتر زندگی‌ ما هنگ (Hang) می‌كند كه باید آن را با " فكر "، " مشورت " و "برنامه‌ریزی"، ری‌استارت (Restart) كنیم.

24. برای كپی گرفتن از دیسكت زندگی دیگران، نخست آن را ویروس‌یابی و سپس ویروس‌كشی كنیم.



25. مواظب باشیم كه رایانه زندگی زناشویی‌مان، ویروس غرور و لج‌بازی به خود نگیرد كه در این صورت، ممكن است هیچ آنتی‌ویروسی نتواند آن را از بین ببرد.

26. فایل‌های مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسكن (Scan) كنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.

27. اگر می‌خواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً تنظیم كنیم و نباید بگذاریم كه دیگران این كار را برای ما انجام دهند اگر چه می‌توانیم در این زمینه، با آنان مشورت كنیم.

28. پیش از پرینت گرفتن از سخنان مان، پیش‌نمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده كنیم.

29. اگر روزی رایانه زندگی ما با همسرمان هنگ كرد، سه كلید " كنترل اعصاب "، " انصاف" و "دلیل عصبانیت" را بزنیم.

30. هارد مغز خود را از برنامه‌های غیرمفید، پر نكنیم، تا فضا را برای نصب برنامه‌های مفید، تنگ ننماییم.



31. برای این كه از دیدن مانیتور زندگی، بیشتر لذت ببریم، كارت گرافیك بالا برای آن تهیه كنیم.

32. اگر لازم است كه مانیتور رایانه ما دارای رنگ‌های متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطات ما با مردم، حتماً باید یك‌رنگ باشد.

30. در خطاطی كامپیوتری، از برنامه "كِلْك" هم می‌توانیم استفاده كنیم اما در خطاطی زندگی، از برنامه "كَلَك" نباید استفاده كنیم.

34. بكوشیم تا خوش اخلاقی را به جای این كه در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به كار گیریم.

35. در كیس (Case) مستكبران و زورمداران، "سی دی رام" نباشیم بلكه "سی دی ناآرام" باشیم.

36. قانون كپی‌رایت زندگی اجتماعی به ما اجازه نمی‌دهد كه سی دی بدی‌ها و عیب‌های دیگران را رایت كنیم.

37. در سایت زندگی، همیشه لینكِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.




نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀



شما دخترخانم جوان! برای ازدواج‌تان چه معیارهایی دارید؟ آیا ویژگی‌های ظاهری خواستگارتان برایتان اهمیت زیادی دارد؟ اگر جوابتان به این سؤال مثبت است و فكر می‌كنید حتما باید با مردی زیبا و خوش‌تیپ ازدواج كنید توصیه می‌كنیم حتما این ایمیل را بخوانید.

 روانشناسان با تحقیق روی روابط زوج‌های جوان به این نتیجه رسیده‌اند مردانی كه چهره‌ای زیباتر از همسرشان دارند بیشتر احتمال دارد طی زندگی احساس نارضایتی كنند و نسبت‌ به زندگی زناشویی‌شان چندان احساس خوبی نداشته ‌باشند و حتی در مواردی احساس منفی هم داشته‌باشند.

راستش وقتی ما هم با این عبارت مواجه شدیم، كمی تردید كردیم و گمان بردیم كه احتمالا نتیجه این تحقیق تنها ناشی از باورهای عامیانه است، اما با كمی جست‌وجو به این نتیجه رسیدیم كه موضوع علمی است تا حدی كه مقاله‌هایی با این مضمون در مجلات علمی معتبر به چاپ رسیده‌است. ما هم سراغ همین مقالات رفتیم و با استفاده از آنها این مطلب را برای شما تدوین كردیم.

در واقع در همه آنها دانشمندان متفق‌القول بودند كه در یك ازدواج موفق یا باید زن زیباتر باشد یا مرد و زن از نظر زیبایی در یك حد باشند اما بی‌گمان دلایل آنها خواندنی است.

تاریخ شهادت می‌دهد
در زوج‌هایی كه خانم زیباتر است، معمولا هر دو طرف از زندگی​شان خرسند‌تر هستند. این نتیجه پژوهشی است كه در ژورنال روانشناسی خانواده انگلستان در امسال منتشر شده و در آن آمده‌ است كه طی تاریخ و فرایند تكاملی بشر نیز خانم‌ها هنگام انتخاب همسر كمتر به ظاهر او توجه می‌كردند و در عوض قدرت باروری همسرشان برایشان در اولویت بود اما مردها اینگونه نبودند آنها به‌دنبال همسری می‌گشتند كه بتوانند در او جوانی، سلامت و زیبایی را بیابند تا فرزندان​شان سالم‌تر و زیباتر شوند.

البته یك‌بار دیگر در سال 1979 روانشناسی به نام دكتر هوك نیز ضمن تحقیقاتش متوجه شد در ازدواج‌هایی كه خانم زیباتر از مرد است احتمال شكست كمتر است البته این به این معنا نیست كه اگر مرد خوش‌تیپ و زیباتر از زن باشد حتما رابطه ناموفق خواهد بود اما در سال‌های اخیر بار دیگر دانشمندان این تحقیقات را تكرار كرده‌اند.

زیبایی سلیقه‌ای هم استاندارد دارد
شاید در مرحله اول بگویید زیبا دیدن تنها یك امر سلیقه‌‌ای است و هر فردی بنا به سلیقه خودش یك نفر را زیبا می‌بیند یا زشت اما به هر صورت نمی‌توان منكر وجود برخی از استانداردهای رایج شد، استاندارهایی كه در همه دنیا به‌عنوان معیارهای زیبایی تعریف می‌شوند مثل چشمان درشت،‌ صورت معصوم و بچگانه، صورت متناسب كه همه اجزا در هماهنگی با هم باشند و...

ازدواج با زنان بسیار زیبا یعنی...
گروهی از دانشمندان در دانشگاه لیور‌پول 100عكس از زنان را بررسی كرده‌اند؛ بعضی از این زوج‌ها تنها چند ماه با هم زندگی كرده‌ بودند و بعضی دیگر چند سال. محققان ویژگی‌های ظاهری هركدام از این زن‌ها و مردها را به ترتیب فهرست كردند تا بتوانند بهتر آنها را با هم مقایسه كنند.  نتیجه به دست آمده از تحقیقات در ژورنال علمی روانشناسی اجتماعی و شخصیتی منتشر شد كه در آن آمده‌است اگر مرد خیلی خوش‌تیپ باشد عاملی برای ناپایداری ازدواج نیست ولی اگر زن خیلی زیبا باشد تا حدی كه زیبایی او بیش از اندازه به چشم آید، احتمالا ازدواج با دوامی نخواهد داشت.

زن‌های خیلی زیبا گاهی این جسارت را دارند كه به راحتی ازدواج‌ها را ترك كنند.

ازدواج موفق یعنی همسان‌گزینی
گروهی از دانشمندان انگلیسی تحقیقات خود را روی انتخاب زوج توسط افراد مختلف متمركز كرده‌اند، سؤال اصلی آنها در این تحقیق این بوده‌است كه آیا افراد هنگام انتخاب زوج بیشتر به‌دنبال کسانی هستند كه شبیه خودشان باشند؟ آنها در ضمن تحقیق به جواب مثبت رسیدند و اعلام كردند افراد تمایل دارند با شخصی مانند خودشان ازدواج كنند و حتی با این نتیجه، ازدواج‌های آنجلینا جولی را توضیح می‌دهند، آنها می‌گویند به همین دلیل است كه ازدواج او با جانی لیمیلر و بیلی باب تورنتون بسیار كوتاه و كمتر 2 سال بوده ‌است ولی در عوض ازدواج او با براد پیت یعنی یكی از معروف‌ترین چهره‌های حال حاضر دنیا بیشتر از 6 سال است كه دوام پیدا كرده ‌است.

واقعا زیبایی چقدر مهم است؟
این تحقیقات نشان می‌دهد كه انسان های با ظاهر بسیار زیبا به سمت هم جذب می‌شوند و وقتی با هم ازدواج می‌كنند، زندگی خانوادگی​شان  بسیار عالی خواهد شد اما از آنجا كه این تحقیقات بیشتر روی زوج‌های جوان انجام شده ‌است می‌تواند نشان‌دهنده این باشد كه زیبایی مطلق در مراحل اولیه رابطه اهمیت دارد. اما نقش زیبایی ظاهری در دوام بیشتر ازدواج و در سنین پیری تقریبا همچنان یك راز است. البته یك تحقیق جدید نشان می‌دهد ظاهر بعد از آن جذب شدن اولیه هم همچنان دارای اهمیت است اما به طریقی متفاوت.

عمر ازدواج آنها کوتاه است
در تحقیق ذكر شده زوج‌هایی كه مرد ظاهر بهتری نسبت به زن داشت، هر دو طرف چندان حمایت‌كننده نبودند. یكی از محققان این تحقیق می‌گوید كه زن‌ها معمولا درجه حمایتی كه از طرف مرد دریافت می‌كنند را به‌خود او منعكس می​كنند. مردی كه ظاهر پایین‌تری نسبت به زن خود دارد، چیزی بیشتر از آنچه انتظارش را داشته در اختیار دارد به همین دلیل همه تلاشش را می‌كند تا آن رابطه را پابرجا نگه دارد. مردهایی كه ظاهر بهتری نسبت به همسران خود دارند، ممکن است تعهد کمتری داشته باشند و این ممكن است باعث كمتر بودن عمر ازدواج آنها شود.

تفاوت معیارهای خانم‌ها و آقایان
از آنجا كه خانم‌ها دنبال مردی برای زندگی هستند، ممكن است كسی را انتخاب كنند كه از نظر ظاهری پایین‌تر از آنها باشد و حتی تحقیقات جدید نشان می‌دهد كه ازدواج‌هایی كه در آن زن از نظر ظاهری بهتر از مرد است، بسیار پردوام‌تر و مثبت‌تر است.

تصور محققان از دلیل آن، این است كه مردها اهمیت زیادی به زیبایی می‌دهند و به زیبایی زن بسیار سریع واكنش نشان می‌دهند در حالی كه خانم‌ها بیشتر می‌خواهند همسری داشته باشند كه به خوبی از آنها حمایت كند، قابل اطمینان باشد و توان تامین خانواده را داشته‌باشد.

محققان قبول دارند كه مسئله زیبایی بسیار شخصی و نسبی است اما تحقیقات نشان می‌دهد كه استانداردهای عمومی برای زیبایی وجود دارد مثل چشمان درشت، داشتن صورت متقارن و بینی كوچك و...

روند تحقیق چگونه بود؟
این تحقیق در دانشگاه تنسی ایالات‌متحده روی گروهی از زوج‌های همان كشور انجام شده ‌است.

انتخاب زوج‌ها بر چه اساس بوده ‌است؟

تیم تحقیقاتی روی 82 زوج كار كردند؛ زوج‌هایی كه طی 6 ماه قبل ازدواج كرده و حدود 3 سال قبل از ازدواج با هم آشنا شده‌ بودند. شركت‌كننده‌های تحقیق بین 20 تا 25 سال داشتند. محققان گفت‌وگوی هر زوج در مورد یك مشكل شخصی را به‌مدت 10 دقیقه فیلمبرداری كردند.  فیلم‌ها بعدا از این جهت ارزیابی شد كه آیا زوج‌ها درمورد مشكلشان یكدیگر را حمایت می‌كردند و پشت هم را داشتند یا نه؟ این مشكلات مسائلی از قبیل تصمیم به داشتن تغذیه سالم‌تر،شروع یك كار جدید و ورزش بیشتر را شامل می‌شد.

رتبه‌بندی زوج‌ها
یك شوهر منفی احتمالا در چنین موقعیتی می گوید، این مشكل توست و خودت باید حلش كنی. اما یك شوهر مثبت خواهد گفت: من با توام، كاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟

یك گروه از محققان زیبایی‌های ظاهری هر زوج را بین یك تا 10 كدگذاری كردند كه عدد 10 بهترین و كامل‌ترین ظاهر را نشان می‌داد. تقریبا در یك‌سوم زوج‌ها، زیبایی زن‌ها بیشتر بوده، در یك‌سوم زیبایی مرد بیشتر بوده و سایر زوج‌ها ظاهری تقریبا هم ردیف داشتند.

نتیجه تحقیق
به‌طور كلی، در مواردی كه زن ظاهر بهتری نسبت به مرد داشت، زن و مرد مثبت‌تر رفتار می‌كردند.نتیجه این تحقیق بسیار منطقی به‌نظر می‌رسد؛ چراکه باورهای عمومی نشان می‌دهد که مردها حساسیت زیادی به زیبایی خانم‌ها دارند و زن‌ها بیشتر به قد و درآمد مردها اهمیت می‌دهند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دلم گرم است، می دانم‎

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان، چون نور می آید 
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/03.jpg

شبی می خواندم .... با مهر
سحر می راندم ..... با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا، با آنکه میداند
گنه کارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/04.jpg

اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/05.jpg

چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم، که می داند
بدونِ لطف او، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی،
 اما

دلم گرم است، می دانم 
خدای من، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/06.jpg

دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر، کاسه آبی را، برای قمری تشنه
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/07.jpg

دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم؟
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/08.jpg

خداوندا، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد، نشانم ده
خداوندا، مسلمانی عطایش کن
نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
نبندد پای زیبای پرستو را
نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
نچیند بال مینا را

دعایش می کنم آن عهد بشکسته
دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایش می کنم
آن سان دعایی 
چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/09.jpg

تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/10.jpg

هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
یکصد خدا دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/11.jpg

چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/12.jpg

الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
نهال خنده مهمان لبانت

تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/13.jpg

الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو، هزار و یک شب آرام و پر لبخند را
من آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/14.jpg

تو را ای آرزویت، قفل بر لب ها
برای تو، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/15.jpg

تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی، که مرگ مهربانی، آخر دنیاست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/16.jpg

اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه می کردی
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/17.jpg

چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی، به یاد آری
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/18.jpg

نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/19.jpg
نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید، شاید بشنود دیوار.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

طنز/ بهترین ماشین ایرانی پراید!

 
مطالب جالب خنده دار, مادرزن, مطالب خنده دار
 
اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در رسای آن شعر سرود.

 

 

بهترین ماشین ایرانی پراید

گرچه گاهی قاتل جانی پراید!

بینمت اکنون به هرجا و مکان

جانشین خوب پیکانی پراید

بسکه محکم هستی و سفت و قوی

مثل تانک جنگ میمانی پراید!

چشم بی پولان همه بر روی تو

چون که امید فقیرانی پراید

اغنیا سوی فراری می روند

درد ماها را تو درمانی پراید

هر کجا باشد ژیان یا که رنو

توی آنجا مثل سلطانی پراید

دارد اکنون اصغری و آتقی

مریم و مش مهدی و مانی پراید

یا که دارد بندری و ساوه ای

سیستانی و خراسانی پراید

گر که از مادرزنت سیری هنوز

هدیه اش کن بی پشیمانی پراید

من خجالت می کشم از وصف تو


بسکه داری حسن پنهانی پراید
نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شاید لبخندی به لبت بیاد

حداقل هر 39 روز یک بار از دوستانتان خبر بگیرید
که اگر مرده بود به چهلمش برسید
/
آیا میدانید
با حذف جمله " خوب ، دیگه چه خبر " از زبان پارسی
ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰ درصدی مواجه میشود؟

/
لذت بردن یعنی بری مهمونی ،
دخترشون برات شربت بیاره ،
آروم بگی : خودتون درست کردین ؟
اونم با عشوه بگه : بله ، نوش جان
بعدش تو بگی : نمی خورم ، مرسی
/
شب جلو تلویزیون خوابم برده بود
مامانم ساعت 2 نصفه شب اومد پتو انداخت روم
بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت
بعد موقع رفتن پامو لگد کرد
داد زدم : اهههههههههههه . . . پام داغون شد
جواب داد : خاک تو سرت کنن ، آخه اینجا جای خوابه ؟

/
برداشت پدر و مادر از تحصیل در دانشگاه :
" این همه درس خوندی ،
درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی ‌! "
/
باز یه سوالی مغزمو پریشون کرده
چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه
ولی شنبه انقدر از جمعه دوره ؟

/
عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک گِلگی داشتم از حضورتون . . .
شما که زنجیر ما رو بافتی . . .
پَه چرا پشت کوه انداختی ؟
مشکلتون دقیقاً چی بود ؟
مرض داشتید این همه زنجیر
بافته شده رو پشت کوه انداختید ؟
/
فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی
می­تونه از دود شهر فرار کنه
تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه ،
بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه !

/
فقط یک زن ایرانی می­تونه
روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه
و چند تا دفتر هم پر کرده باشه
و آخرش همون کوکوسبزی همیشگی رو
برای شوهرش درست کنه !
/
هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز . . .
فردا یه عالمه کار داری
قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه
که خیالتم راحت باشه

/
توی شهربازی توی بعضی از این وسایل بازیش
باید یه دکمه " غلط کردم" هم بزارن
/
دختر : بابا می­تونم برم پیش دوستم درس بخونم ؟
بابا : نه نمیشه . . . برو اتاقت درس بخون
دختر : چرا آخه بابا ؟
پدر : واسه این که سالها پیش
مامانت هم میومد پیش من درس بخونه

/
آبادانيه رو عقرب نیش میزنه
در حال مرگ میگه : سر قبرم بنویسین پلنگ خوردش !
/
ورژن جدید
دقت کردین که : تن آدمی شریف است به جیب آدمیت
و همین لباس زیباست نشان آدمیت !

/
خدايا لطفا برو و به بعضي از آنهائی که ايمان آورده اند
يادآوري کن که تو خدا هستي نه آنها !
/
اينائي که هميشه کليد دارن اما زنگ ميزنن و
آسايش آدمو بهم ميزنن
همونائی هستن که هر سري ميرن حموم
بعدش ميگن اون حوله منو میاری ؟

/
فقط يه ايراني ميتونه شامپو رو تو يه هفته تموم کنه
و تهش رو با آب قاطي‌ کنه و يک ماه بيشتر استفاده کنه
/
خدا نگذره از كساني كه شير حموم رو
روي وضعيت دوش مي‌بندن
و از حموم خارج مي‌شن !

/
عمه توماس اديسون مجددا در بيانيه­اي به مردم شريف ايران اعلام کرد :
توماس فقط برق را اختراع کرده است . . .
لطفا به خاطر قبضش ما را مورد عنايت قرار ندهيد
/
تا حالا دقت کردين سر سفره وقتي به طرفت ميگي نمکدون رو بده ،
اول خودش نمک ميريزه رو غذاش ، بعد ميده به تو

/
يکي از ترس ناک ترين جملات دوران مدرسه ، اين بود که :
"يه برگه از کيفتون بياريد بيرون"
/
اگر میخواهی در زندگی‌ قدمهای بلند برداری ،
بهتره شلوار کردی بپوشی‌

/
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
شوهر خوب مگر گیر کسی میاید
( خواهر حافظ )
/
دقت کردین فقط یه ایرانی میتونه بعد از چند روز
کنگر خوردن و لنگر انداختن و استراحت ،
وقتی پاش میرسه خونه خودش
بگه : آخیش . . . هیچ جا خونه خود آدم نمیشه !

ارزيابي از كار خود

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت
تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد !
پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم.
در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.
مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.

مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...،
از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم.
من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند 

آيا ما هم ميتوانيم چنين خود ارزيابي از كار خود داشته باشيم؟

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

زندگی یعنی ...


زندگی یک نعمت است



زندگی یک فراغت است



زندگی یک شاهکار است



زندگی یک سیاحت است



زندگی تحسین است



زندگی فراوانیست



زندگی گوهر است



زندگی جنبش است



زندگی هم آهنگی است



زندگی اشتیاق است



زندگی دیوانگیست



زندگی تقدیر است



زندگی یک هدف است



زندگی یک معماست



زندگی یک افسانه است



زندگی لذت است



زندگی ماجراجویی است



زندگی احساس است



زندگی قدردانیست



زندگی جادوست



زندگی خوشنودیست



زندگی مراقبت است



زندگی آزادی است



زندگی محبت است



زندگی ایمان است



زندگی زیبائی است



زندگی آفرینش است



زندگی رفاقت است



زندگی هنر است



زندگی خیال انگیز است


گرچه زیباترین واژه ها در بیان زندگی نمی گنجد،

امــــا زنــدگی زیبـــاست ...

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀










































گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پسر تنبل

مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمی‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت.
روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: “از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این
تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد.”

حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: “اگر تو همین باشی که پدرت می‌گوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست.
آیا این را می‌دانی؟”
پسر تنبل شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: “مهم نیست؟”
حکیم با تبسم گفت: “آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری.
لطفاً همینی که می‌گویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش.”

صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند
حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد.
پسر که از غذای کم خود به شدت شاکی شده بود نزد حکیم آمد و به اعتراض گفت:
“این آشپز مدرسه شما برای من غذای بسیار کمی ریخت!”

حکیم بی آن که حرفی بزند به نوشته‌ای که شب قبل پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و گفت:
“این نوشته را با صدای بلند بخوان! حرفی است که خودت نوشته‌ای!”

روی تخته نوشته شده بود: “مهم نیست!”
و این برای پسر تنبل بسیار گران تمام شد.
ظهر که شد دوباره موقع ناهار غذای کمی تحویل پسر تنبل شد.
این بار پسر با اعتراض همراه پدرش نزد حکیم آمد
و گفت: “من اگر همین‌طوری کم غذا بخورم که خواهم مرد.”

حکیم دوباره به تخته اشاره کرد و
گفت: “جواب تو همین است که خودت همیشه می‌گویی!”

روز سوم پسر تنبل زار و نحیف نزد حکیم آمد و
گفت: “لطفاً به من بگویید اگر بخواهم غذای کافی به دست آورم چه کار کنم؟”
حکیم به آشپزخانه رفت و گفت: “هر چه را آشپز می‌گوید تا ظهر انجام بده!”

پسر تنبل تا ظهر در آشپزخانه کار کرد و ظهر به اندازه کافی غذا خورد.
او خوشحال و خندان نزد حکیم آمد و گفت: “چه خوب شد راهی برای نجات از گرسنگی پیدا کردم!”
و بعد خوشحال و خندان برای تأمین شام خود به آشپزخانه برگشت.

پدر پسر تنبل با تعجب به حکیم نگاه کرد و از او پرسید: “راز این به کار افتادن فرزندم چه بود؟”

حکیم با خنده گفت: “او حق داشت بگوید مهم نیست! چون چیزی که برای شما مهم بود و برای حفظ اهمیتش
حاضر بودید تلاش کنید، او به خاطر تنبلی‌اش و این که همیشه شما بار کار او را بر دوش می‌گرفتید
دلیلی برای نامهم شمردنش پیدا می‌کرد. اما وقتی موضوع به گرسنگی خودش برگشت فهمید که اوضاع جدی است
و این‌جا دیگر جای بازی نیست معنی مهم بودن را فهمید و به خود تکانی داد.
شما هم از این به بعد عواقب کار و نظر او را مستقیم به خودش برگردانید و بی‌جهت بار تنبلی او را خودتان
به تنهایی به دوش نکشید. خواهید دید که وقتی ببیند نتیجه اعمال ناپسندش مستقیم متوجه خودش می‌شود
اعمال درست برای او مهم می‌شوند و دیگر همه چیز عالم برایش نامهم نمی‌شوند.

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی ...

این نوشته به درد کسایی می خوره که تو پیله ی خودشون گرفتارن و از اون مهم تر سعی می کنن
به همه هم ثابت کنن زندگی همین محدوده ی داخل پیله است.


ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه
و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد
که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.

دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود.
صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم،
قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی
من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
خونه نامرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی
رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم.
میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم.
تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل
برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم".
زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.

حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست
کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم.
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط … فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.
میوه داشتیم یا نه … همه چیز کافی بود : من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.
پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی.
نون سنگک خشخاشی دو آتشه هم یکی اش.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

مسخـرگی به سبک ایـرانـی! / تصـویری


ادامه مطلب
نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بعداز خوردن نوشابه‎

گزارش لحظه به لحظه بعد از خوردن یک نوشابه !! 
10 دقیقه بعد: 10 قاشق چای خوری شكر وارد بدنتان میشود،میدانید چرا با وجود خوردن این حجم شكر
دچار استفراغ نمی‌شوید؟ چون اسید فسفریك،طعم آن را كمی میگیرد و شیرینی اش را خنثی میكند.

20 دقیقه بعد: قند خونتان بالا میرود و منجر به ترشح ناگهانی و یكجای انسولین می شود،
كبدتان شروع میكند به تبدیل قند به چربی تا قند خون بیشتر از این بالا نرود.

40 دقیقه بعد: حالا دیگه جذب كافئین كامل شده، مردمكهای چشم گشاد می شود،
فشار خونتان بالا میرود و در پاسخ به این حالت، كبدتان قند را به داخل جریان خون رها می‌كند.
گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوك می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری كنند.

45 دقیقه بعد : ترشح دوپامین افزایش پیدا میكند و مراكز خاصی در مغز حالت سرخوشی ایجاد میكنند،
تحریك میشوند. این همان مكانیسمی است كه در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می‌شود.

60 دقیقه بعد: اسید فسفریك موجود در نوشابه،داخل روده كوچك،به كلسیم،منیزیم و روی میچسبد.
متابولیسم بدن افزایش پیدا میكند. میزان بالای قند خون و شیرین كننده های مصنوعی،
دفع هر چه بیشتر كلسیم را از طریق ادرار باعث می‌شوند.

مدتی بعد: كافئین در نقش یك داروی مدر (ادرار آور) وارد عمل میشود. حالا دیگر كلسیم و منیزیم و رویی كه قرار بود
جذب بدن شود،بیش از پیش از طریق ادرار دفع می‌شوند و به همراه آن مقادیر زیادی آب،سدیم و دیگر الكترولیت ها 
نیز از دست می‌رود.

مدتی بعدتر: كم كم آن غوغایی كه در بدنتان ایجاد شده بود فروكش می‌كند و نوبت به افت قند می‌رسد.
در این مرحله یا خیلی حساس و تحریك پذیر میشوید یا خیلی كرخت و بی حال. حالا دیگر تمام آن آبی را كه از طریق
نوشابه وارد بدن خود كرده بودید دفع كرده اید، آبی كه میشد به جای اسید و كافئین و شكر، حاوی مواد مفیدی
برای بدنتان باشد.
تا چند ساعت بعد اثر كافئین هم از بین میرود و شما هوس یك نوشابه دیگر میكنید.

رازهایی که هر زنی باید بداند !؟

در این مطلب رازهایی را با شما خانم ها در میان می گذاریم که شما را در رسیدن به زندگی زناشویی ایده آلی
که در ذهنتان پرورش داده اید یاری می رساند. آیا از زندگی مشترکتان رضایت کامل دارید یا احساس می کنید
از بعضی جهات باید تغییراتی در روابطتان ایجاد کنید؟ در هر صورت راهکارهای زیر به شما کمک می کنند
که روابط بهتر و پربارتری را با همسرتان تجربه کنید. این راهکارها حتی در روابطی که به مشکلات
جدی برخورد کرده اند نیز موثر هستند.
مطمئن باشید می توانید نیروی جدیدی در زندگی تان ایجاد کنید.

معمولا زنان هنگامی که شعله های عشق کم سو می شوند و زندگی زناشویی رو به سردی می گذارد
شوهر خود را عامل اصلی سرد شدن زندگی مشترک می دانند و زمانی قسمتی از تقصیرها را شخصا گردن می گیرند
که همسرشان از آنها فاصله گرفته و دور شده باشد اما واقعیت اینجاست که رفتار و افکار زنان موجب می شود
مردان رفتاری سرد از خود نشان دهند.

عشق میان زن و شوهر هرگز نمی میرد مگر زمانیکه زوجین با رفتار نادرست خود آن را کمرنگ و خاموش کنند.
معمولا اگر زن نتواند رفتار درست و بجایی با همسرش داشته باشد مرد نیز عشق خود را پنهان کرده
و کم کم عشق زندگی ناپدید می شود.

آگاهی از نکات زیر به زنان کمک می کند دریابند چگونه می توانند
مجددا عشق را به زندگی مشترک خود بازگردانند.

1) راز اول: همسر شما نمیتواند تمام نیازهای عاطفی شما را برآورده کند
بیشتر مواقع مردان از همسرشان فاصله می گیرند چون احساس می کنند زن فشار زیادی بر او وارد کرده
و مرد را برای برآوردن نیازهای عاطفی اش تحت فشار قرار داده است.
هنگامی که مرد نمی تواند انتظارات همسرش را برآورده کند احساس شکست و ناکامی می کند
و چون زن عامل اصلی ایجاد این احساس است مرد ناخودآگاه از همسرش فاصله می گیرد.

جالب اینجاست که در این میان زن، شوهرش را مقصر دانسته و حتی به فکر ترک زندگی مشترک افتاده
و زندگی مشترکی که به دلیل اشتباهات ناآگاهانه خودش با مشکل مواجه شده را رها می کند.
گاهی زنان انتظاراتی از همسرشان دارند که نه تنها شوهرشان بلکه هیچ مرد دیگری نیز
قادر به برآوردن آن انتظارات نیست و فقط خداست که می تواند چنین زنانی را قانع سازد.


توجه به همین نکته ساده و کوچک بسیاری از زندگی ها را از جدایی نجات می دهد.
مهمتر از همه اینکه هرگز از شوهرتان انتظار نداشته باشید مانند یک غیب گو از انتظارات و نیازهای شما مطلع شود.
واقع بین و عادل باشید و انتظارات بجایی از همسرتان داشته باشید و این انتظارات را به موقع به همسرتان بگویید
و هرگز او را تحت فشار نگذارید.

اجازه دهید آزادی عمل داشته باشد تا بتواند از روی میل باطنی آنچه را که می خواهید انجام دهد.
هر مردی روی کره زمین هنگامیکه بیش از حد تحت فشار قرار بگیرد ناچار است سر به بیابان بگذارد.


2) راز دوم: همسرتان نیز نیازهایی دارد که درست به اندازه نیاز خود شما اهمیت دارند
توجه به این نکته بسیار مهم است. به یاد داشته باشید مردان نیز مانند زنان نیازهای احساسی دارند
که به اندازه نیازهای زنان مهم هستند. معمولا تصور نادرستی وجود دارد که چون زنان در مقایسه با مردان،
موجودات لطیف تر و حساس تری هستند نیازهای احساسی بیشتر و مهمتری دارند و مردان چون
موجودات خشنی هستند هیچگونه نیاز عاطفی نداشته و یا اگر داشته باشند برآوردن آنها چندان اهمیتی ندارد.

زنان هنگامی که می بینند همسرشان به نیازهای آنها بی توجه بوده و نتوانسته کاری که خواسته اند را انجام دهد
به او بی توجه و بی محبت میشوند. اینجاست که مردان از همسرشان فاصله می گیرند چون احساس می کنند
آنگونه که باید با احترام با آنها برخورد نشده و به یاد داشته باشید حفظ ارزش و احترام از مهمترین
و اساسی ترین نیازهای عاطفی مردان است.

بسیاری از مردان در گفته های خود اعتراف می کنند: وقتی همسرم با جملات سرد و ناشی از بی اعتمادی
و بی محبتی اش با من صحبت می کند ناخودآگاه مرا از برقراری رابطه گرم ناامید می کند.
در این مواقع من به غارم پناه می برم و ترجیح می دهم در تنهایی با خودم خلوت کنم.

زنان باید بدانند اگر همسرشان را یکی از دوستانشان تصور کنند، با این شیوه رفتاری هرگز نمی توانند همسر (دوستشان)
را برای مدت طولانی در کنار خود داشته باشند. زنان در محیط کار، با دوستان، اقوام و حتی فرزندانشان روابطی
گرم و صمیمانه برقرار کرده و با آنها گرم و مهربانانه صحبت می کنند اما هنگام برخورد با همسرشان ناگهان
فرد دیگری می شوند. این اصلا عادلانه نیست، چگونه از کسی که با او رفتار درستی ندارید انتظار
واکنشی گرم و عاشقانه و بدون اشتباه دارید؟!

یکی دیگر از نیازهای بسیار مهم مردان که حتی از نیاز آنها به احترام و عشق مهمتر است
این است که همسرشان را سرحال و خوشحال ببینند. زنان باید بدانند برای مردان هیچ چیز آزاردهنده تر از این نیست
که ببینند همسرشان افسرده و ناامید است، چرا که مردان با دیدن این حالت احساس می کنند
فردی بی لیاقت و ناتوان هستندکه نتوانسته اند همسرشان را شاداب نگه دارند.
مردان خود را عامل اصلی خوشحالی و ناراحتی های همسرشان می دانند.


3) راز سوم: مردان دوست دارند رهبر خانواده باشند
راز سوم این است که زنان باید بدانند مردان ذاتا دوست دارند رهبر ومدیر خانواده باشند وهنگامی
که زنی این واقعیت را نادیده می گیرد مشکل بروز می کند.
برای مردان بسیار دردناک است که ببینند همسرشان آنها را نادیده گرفته و خودرا رهبر و مدیر خانه می داند.

زنان نباید طوری رفتار کنند که مردان احساس کنند آنها برتری خود را به رخ می کشند.
حتی اگر از جهات مختلفی از همسرتان برتر هستید هرگز این نکته را به رخ او نکشید.
گام به گام با همسرتان پیش نروید، یک قدم عقب تر از او بایستید، اجازه دهید همسرتان بداند شما به او
به عنوان رهبر خانه باور دارید. این یک قدم کوچک، تاثیر بزرگی در بهبود زندگی زناشویی شما ایفا می کند.


4) راز چهارم: بیشتر مردان از صمیم قلب می خواهند زندگی موفق و پرباری داشته باشند
برخلاف تصور عموم معمولا مردان به اندازه زنان به زندگی مشترکشان احساس تعهد می کنند
و به اندازه زنان به زندگی مشترکشان باور دارند اما فرهنگ جوامع، زنان را وادار می کند که تصوری خلاف واقع داشته باشند.
بسیاری مواقع مردان با تمام وجود بر حفظ و نجات زندگی مشترکشان تلاش می کنند
و در این زمینه از هیچگونه تلاشی دریغ نمی کنند.

مردان دوست دارند همسرانشان را خوشحال کنند، دوست دارند اعضای خانواده را کنار یکدیگر جمع کنند
و صحیح ترین کارها را انجام دهند. در چنین وضعیتی وظیفه زنان است که با ایجاد جو احساسی سالم و مناسب مردان
را در انجام این کارها یاری داده و آنها را تشویق کنند تا همچنان به زندگی مشترکشان متعهد باقی بمانند.

سال هاست که جامعه، مردان را موجوداتی بی قید و بی توجه به تعهدات در زندگی مشترک معرفی کرده است
و همین امر علت بروز مشکلات بسیاری در روابط زناشویی شده است.
به خصوص در دهه های گذشته بسیار می شنویم که علت نارضایتی و ناراحتی زنان در زندگی زناشویی
مستقیما به اشتباهات مردان بازمی گردد.

متاسفانه چنین نظریاتی مردان را به انزوا و گوشه گیری و در بسیاری مواقع بدخلقی کشانده است،
اکنون زمانی است که دریابیم نتیجه چنین افکار و نظریاتی فقط سردتر شدن روابط و دور شدن زن و شوهر از یکدیگر است.
البته به یاد داشته باشید که زنان نیز هرگز عمدا مرتکب چنین اشتباهاتی نشده اند و آنها هرگز نمی دانستند رفتارشان
چه اثر بدی بر همسرشان می گذارد، در واقع بیشتر اشتباهات زنان کاملا ناآگاهانه و غیرعمدی بوده و هست.

باید کمی به زنان آگاهی داده شود تا دریابند رفتار و گفتار آنها چه آثار و پیامدهایی در رفتار مردان بر جای می گذارد.
نتایج آزمایشات محققان بر روی هزاران زوج، نشان می دهد که ایجاد اندکی آگاهی در زوجین نتایج شگفت آوری
در روابط آنها با همسرانشان ایجاد می کند.


5) نکته آخر:
زمانی که زوجین سعی دارند در طرف مقابل احساس رضایت و خوشحالی ایجاد کنند
بخش اعظم مشکلات به سادگی برطرف می شود.
سعی کنید برای ایجاد عشق و پایداری آن در زندگی مشترکتان از هیچ تلاشی دریغ نورزید و مطمئن باشید
با ایجاد اندکی تغییر در رفتارتان می توانید همسرتان را به بهترین مرد کره زمین مبدل کنید.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تو هماني که مي انديشي

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.
يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.
يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست.
او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد که تو بيش از اين هستي.
تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي کردند.
عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش که در آسمان پرواز مي کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد.اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي گفت
به او مي گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.
تو هماني که مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن.
 

همدستی با شیطان

شیخ محمد حسان بازگو می کند که روزی با یک جوان تندرو در حال بحث بودیم که از او پرسیدم :
آیا منفجر کردن یک مرکز فساد در کشوری اسلامی حلال است یا حرام؟
او هم در جواب گفت بدون شک حلال بوده و کشتن آنها نیز جایز است.
به او گفتم اگر در هنگام گناه
آنها را بکشی تکلیف آنها چه میشود؟
جوان نیز گفت بدون شک به جهنم می روند
پرسیدم شیطان میخواهد آنها را کجا ببرد؟
جوان گفت به جهنم
به او گفتم پس شما با شیطان همدست هستید تا آنها را به جهنم ببرید

به خودمون کمک کنیم

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
 رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند 
و بی اعتنا به پیرمرد ... نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.

شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:

" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"

زن رو باید بوسید

زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسيد
حتی وقتی آرایش نداره
موهای دست و پاش یه کم در اومده
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره
موهاشو برات براشینگ نکرده
پیژامه ت رو پوشیده
و خودشو گوله کرده تو تخت
تو جای خالیِ تو که هنوز گرمای تنتو داره
که سرشو فرو کرده تو بالشت
که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت
با هر نفسش بکشه توی ریه هاش
زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت
و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد
تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره

به سلامتی همه خانم ها

عشق واقعی

از بازار بغداد می گذشتمی یکی را دیدم صدتازیانه زدندی و آه نکردی.پس از آنکه بسوی محبس بردندی ، از پیِ وی روان گشتم .
پرسیدم : تازیانه از بهر چه خوردی؟
گفتا : از آن جهت که شیفته عشقم...!
گفتم : چرا ناله و زاری نکردی که تخفیف کردندی...؟!
گفتا : از آن که معشوق به نظاره بود من به مشاهده وی ، چنان مستغرق شدم که پروای نالیدن از کف برفت...
 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود‎

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود, يچيزايى راجب گنج و زير خاكي شنيده بودم كه جو گيرم كرده بود,
بدجور تو باغچه حياط دنبال زير خاكى ميگشتم,
حتى به دوستام گير داده بودم كه اگه باغچه دارين بيام خونتون از توش گنج دربيارم,!!!
يروز به سرم زد از تو ظرفا يه چندتا كاسه برداشتم بردم حياط باغچه رو شروع كردم به كندن تقريبا نيم متر گود شد!!!
كاسه هارو شكستم ريختم تو چاله بعد خاك ريختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم ديشب خواب ديدم از تو باغچه زير خاكى پيدا كردم!!!
الان ميرم ميگردم پيداش ميكنم!!!
مامان بيچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم كاسه شكسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دويدم تو حال به مامانم نشون دادم كاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا ديديدى پيداش كردم ديدى پولدار شديم!!! چشاش چهارصدتا شد:-D
خواست دعوام كنه بخاطر شكستن كاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش
نازم كرد گفت "خوب ميشي دخترم , اينجورى نميمونى"!!

حرف حساب

تور یک روزه ی ترکیه ؛
ویژه چک کردن جیمیل و سرچ در گوگل

این آخریا هر چی توش سرچ میکردیمو با یه آرامش خاصی نشون میداد 
اصن انگار میدونست میخوان فیلترش کنن

من اگه جای برد پیت بودم ٬ دوست داشتم جای جانی دپ باشم

مرحوم گوگل پسر بود یا دختر؟
خب اون بدون شک دختره
چون اجازه نمی ده یه جمله ای رو کامل کنی
از همون اول شروع می کنه به حدس زدن
و همچنان حدس زدن
لامصــب بعضی وقتا حدسایی میزنه
که دهن آدم وا میمونه
مخصوصا وقتی یکی کنارت نشسته باشه

طرف تازه فوق دیپلمش رو تو رشته پرورش تخم حیوانات اهلی
از دانشکده غیرانتفاعی و غیر حضوری علمی کاربردی قریه مسلم آباد
از توابع یاقوت شهر سفلی ممسنی به زور سه ترم مشروطی و
2 جلسه تشکیل شورا و نامه از امام جماعت مسجدشون گرفته....
میگه باید رفت از این مملکت !!!
اینجا نمیشه موند...
اینا قدر قشر روشنفکر و تحصیلکرده رو نمیدونن !!!
الحق کاری که اینا با مفهوم تحصیلات عالیه
و خارج رفتن کردن، بمب اتم با هیروشیما نکرد

دیشب یه پشه رو تو هوا گرفتم،
تا اومدم تو مشتم لهش کنم دیدم دستم خیس شد،
فک کردم خونه، دستمو وا کردم دیدم داره گریه میکنه،
گفتم چته؟! خودتو زدی به موش مردگی؟
یهو بغضش ترکید و گفت: ای بابا! گوشت که خیلی وقته نمی‌خورید
مرغ هم که شده کیلوئی ۸۰۰۰ تومن، اونم دیگه کسی نمی‌خوره
خوناتون مزه ترب سفید میده…
ما خودمون میخوریم ولی بچه هامون یه هفته‌اس لب به خون نزدن …
دیگه بغض امونش نداد مـُرد !

وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه. ..
يعني واقعن عاشقشه ،
اما ....
وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه ؛
یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه دختر دیگه ای رو مثلاون دوست داشته باشه .

بابا که شدم
به دخترم پول تو جيبي نميدم
تا يواش از پشت سرم بياد
دستاشو حلقه کنه دور گردنم
موهاشم بخوره تو صورتم
......در ِ گوشم پچ پچ کنه
بگه بابايي بهم پول ميدي ؟ داريم با بچه ها ميريم بيرون ...
موهاشو بزنم کنار . ماچش کنم ، بگم برو از جيبم وردار بابايي
به خاطر دخترم هم که شده ، يه روزي بابا ميشم 

یه پسر خاله دارم اسمش قدرت الله
میخواست تو یه سایت خارجی عضو بشه جلوی name نوشته بود.
god power

دیروز تو مترو کله ی صبح همه خواب آلود و عُنُق،
آویزون بودن به دستگیره ها همه تو فازِ خواب !
یه پسره تو یکی از این ایستگاهها به زور خودشو
چپوند تو گفت : خواهرا ... برادرا ...
واسه خرجِ بیمارستانِ بابام پول کم آوردم!
18500 تومن لازم دارم...!
یه پیرمرده درآورد 200 تومن بهش داد!
پسره گفت : خواهرا ... برادرا ... واسه خرجِ بیمارستانِ بابام
پول کم آوردم ، 18300 تومن لازم دارم !
اینو که گفت کلِ مترو ترکیدن از خنده .
خلاصه که هرکی هرچی پول خرد داشت داد بهش ...!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 داستان کوتاه لیلی و مجنون

87635160176573346895


روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد

پس نامه ای به او نوشت و گفت

“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”

مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .

نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …

از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت

مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :

“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”

در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!

و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !

آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!

و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!

و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت

پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !

مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :

تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !

تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!

چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران

به تفسیر ی است که ما ، از  آنها می کنیم ، و چه بسا که  حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .

قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع  نهفته است .

یه سری مردا

کفش برلوتی پاشون میکنن
ساعت خاص دارن و گوشی 8800 مشکی طلایی دس میگیرن .
اودکلن خاص ، مثلا لالیک میزنن

مشروب فقط ویسکی
قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن !
مردایی که سوارماشینشون میشن و ساعت یک شب تنها تو خیابونا رانندگی میکنن در حالی که یه آهنگ خاص ، مثلا پینک فلوید رو با صدای بلند بیش از صد بار گوش میکنن .
همونایی که تنها کافه و رستوران میرن .
از دور که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم ، همش فکر میکنن ... ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن !
اینا بهترین آدما برا درد دلن .
همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته میفهمن

خلاصه این مردا از دور خیلی خوب و جذابن ولی اگه بخوای وارد زندگیشون بشی
وقتی بهشون بگی دوست دارم ، باید ثابتش کنی !
انتظار نداشته باش زود بهت بگن منم دوست دارم !!!
مکالمه های تلفنیشون کوتاه و مختصره

برا قرارشون عجله و هیجان ندرارن !
این مردا دیگه خیلی سخت اعتماد میکنن !

اگه بهشون دروغ بگی ، سعی نمیکنن ثابت کنن و ... بلکه یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن و آروم پا میشن و میرن .

وقتی رفتن دیگه هیچ وقت برنمیگردن .

حالا حالا ها گذشت ندارن و اصلا فکر نکن دل رحمن !
یادت نره دیگه هر دردی براشون درد نیست!
این مردا خیلی دیر به دست میان ولی وقتی اومدن برای همیشه میمونن .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

توصیه دوستانه یک فيلسوف افسرده

۱) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

۲) دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است، چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است، چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه

یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است، چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری
یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است، چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی
یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.


۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است، چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی
ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

نخستين استاد فيزيك زن ايران در آسايشگاه سالمندان

نخستين بانوي استاد فيزيك ايران بعد از بنيانگذاري نخستين رصدخانه و تلسكوپ خورشيدي تاريخ نجوم ايران،
فارغ التحصيلي از دانشگاه سوربن پاريس و 30 سال تدريس در دانشگاه هم اكنون با خيالي آسوده و خاطراتي خوش
بر روي تخت آسايشگاه سالمندان ، تنها افتخار خود را تربيت دانشجويان موفق (استادان امروز) مي‌داند .
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/104/03.jpg
آلينوش طريان در سال 1299 در خانواده ارمني در تهران متولد شد.
وي در خرداد سال 1326 با درجه ليسانس فيزيك از دانشكده علوم دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل
و در مهرماه همان سال به سمت كارمند آزمايشگاه فيزيك دانشكده علوم استخدام شد
و يكسال بعد به عنوان متصدي عمليات آزمايشگاهي در دانشكده علوم منصوب شد.
پس از تلاش بي‌نتيجه براي متقاعد كردن استادش (دكتر حسابي) براي كمك به اعزام وي به خارج از كشور،
با هزينه شخصي خود به بخش فيزيك اتمسفر دانشگاه پاريس رفت .

دانشنامه دكتراي دولتي را از دانشگاه علوم پاريس در سال 1956 ميلادي(1335 شمسي) دريافت كرد
و به دليل خدمت به كشورش پيشنهاد كرسي استادي دانشگاه سوربن را رد كرد و به ايران بازگشت
و با سمت دانشيار فيزيك رشته ترموديناميك در گروه فيزيك مشغول به كار ‌شد.

در سال 1338 دولت فدرال آلمان غربي بورس مطالعه رصد‌خانه فيزيك خورشيدي را در اختيار
دانشگاه تهران قرار داد و وي براي اين بورس انتخاب شد و از فروردين سال 1340
به مدت 4 ماه به آلمان رفت و بعد از انجام مطالعات به ايران بازگشت.
3 سال بعد در تاريخ 9 خرداد 1343 به مقام استادي ارتقا پيدا كرد و بدين ترتيب او اولين فيزيكدان زن است
كه در ايران به مقام استادي رسيد.

در تاريخ 29 آبان سال 45 عضو كميته ژئو فيزيك دانشگاه تهران انتخاب شد و در سال 48 رسما
به رياست گروه تحقيقات فيزيك خورشيدي موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران منصوب شد
و در رصدخانه فيزيك خورشيدي كه خود وي در بنيانگذاري آن نقش عمده‌اي داشت، فعاليت خود را آغاز كرد.

وي كه اولين كسي بود كه در ايران درس فيزيك ستاره‌ها را تدريس كرد ، در سال 58 تقاضاي
بازنشستگي داد و به افتخار بازنشستگي نائل شد.
ایشان به دلیل عشقی که در دوران جوانی به آن دچار بوده و موفق به وصال نشدند، هرگز ازدواج نکردند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گفتمان دو نفر

به یه بنده خدایی میگم: چرا نمیری سر کار
میگه سر کار برم که چی بشه؟
میگم : سر کار بری پول در بیاری زن بگیری
میگه زن بگیرم که چی بشه؟
میگم: زن بگیری که بچه دار شی
میگه بچه دار شم که چی بشه؟
میگم: بچه دار شی که بزرگ شدن بچه هاتو ببینی
میگه بزرگ شن که چی بشه؟
میگم: بزرگ شن که تو پیر شدی عصای دستت باشن
میگه عصای دست من شن که چی بشه؟
میگم: عصای دستت باشن تا وقتی که بمیری
میگه درست صحبت کن نفهم من هنوز جوونم میخوام برم سر کار زن بگیرم 
بچه دار شم بچه هام عصای دستم شن عجب آدم بیشعوری هستی !!!
من :| :O
{ مردم واقعا" تحتِ فشار هستند هاا .. اعصاب معصاب هم ندارن ! }

داستان ناپلئون و پیرمرد

داستان-ناپلئون-و-پیرمرد

ناپلئون با لشکرش در راه فتح مسکو بود. در جایی برای استراحت توقف کردند و اردو زدند. 
ناپلئون در کنار جاده مشغول قدم زدن بود که دید پیرمردی آرام در گوشه ای زیر آفتاب دراز کشیده است.

ناپلئون فکر کرد بد نیست برای تفنن هم که شده گپی با او بزند. پرسید اینجا چه می کنی؟

- باغچه ای دارم که آن خود را سرگرم می کنم..اکنون کارم تمام شده زیر آفتاب دراز کشیده ام…تو چه می کنی و کجا می روی؟

- میروم آخرین فتح خود را انجام دهم.

-بعدش چی؟

- بعدش به همه ثابت می کنم که هر کاری شدنی است.

- بعد از آن چه می کنی؟

- بعدش در قصر خود قدم زده و خاطرات را مرور می کنم…و نفسی راحت می کشم.

-بعد از آن چه؟

ناپلئون که کم کم داشت از سئوالات کلافه می شد…یکدفعه گفت اینکه پرسیدن ندارد..میروم و گوشه ای زیر آفتاب دراز می کشم!

پیرمرد با آرامش خاصی گفت: اکنون من دارم همان کار را می کنم!

دفتر مشق کثیف

1169997315big 
 

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، 
سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : 
(چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام
در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم 
مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد…
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت… اونوقت
 قول داده
 اگه پولی موند
 برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :

 بشین سارا… و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نكته هايی از دالائی لاما

1- به خاطر داشته باش که عشق‎هاي سترگ ودستاوردهاي عظيم، به خطر کردن‎ها و ريسک‎هاي بزرگ محتاج‎اند.
2- وقتي چيزي را از دست دادي، درس گرفتن از آن را از دست نده.
3- اين سه ميم را از همواره دنبال کن:
- محبت و احترام به خود را
- محبت به همگان را
- مسؤوليت‎ پذيري در برابر کارهايي که کرده‎اي
4- به خاطر داشته باش دست نيافتن به آنچه مي‎جويي، گاه اقبالي بزرگ است.
5- اگر مي‎خواهي قواعد بازي را عوض کني، نخست قواعد را فرابگير.
6- به خاطر يک مشاجره‎ي کوچک، ارتباطي بزرگ را از دست نده.
7- وقتي دانستي که خطايي مرتکب شده‎اي، گام‎هايي را پياپي براي جبران آن خطا بردار.
8- بخشي از هر روز خود را به تنهايي گذران.
9- چشمان خود را نسبت به تغييرات بگشا، اما ارزش‎هاي خود را به‎سادگي در برابر آنها فرومگذار.
10- به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترين پاسخ است.
11- شرافتمندانه بزي؛ تا هرگاه بيش‎تر عمر کردي، با يادآوري زندگي خويش دوباره شادي را تجربه کني.
12- زيرساخت زندگي شما، وجود جوي از محبت و عشق در محيط خانه و خانواده است.
13- دانش خود را با ديگران در ميان بگذار. اين تنها راه جاودانگي است.
14- با دنيا و زندگي زميني بر سر مهر باش.
15- بدان که بهترين ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نياز شما به هم سبقت گيرد.
16-سالي يک بار به جايي برو که تا کنون هرگز نرفته‎اي.
17- وقتي مي خواهي موفقيت خود را ارزيابي کني، ببين چه چيز را از دست داده‎اي که چنين موفقيتي را به دست آورده‎اي.
18- در آشپزي، جسورانه دل را به دريا بزن.

روز بعد هم چیزی برای خوردن نیست . . .

شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد.
برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود. 

به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریداره ا و هم از جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند.

به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده. 

روزی، چطورش را نمیدانیم، مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان.

دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. 

هرشب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شیطان بازنشسته شد‎

http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/100/03.jpg
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.
دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.
اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد،
زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت،
تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم
و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.

شهرت ظرفیت میخواهد

يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا
كه در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده،
هفته قبل كارى كرد كه قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. 
ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا
با يك نوجوان ۱۳ ساله كه دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود،
پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:
«آقاى كاسياس ... در روز بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى
كه من و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» 

ايكر كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند
و نام و آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ... فردا ظهر حوالى ظهر،
ناگهان «كاسياس بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه
- و شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:
« من آمدم اينجا تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر كنم!»

بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر» حلقه مى زنند
و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان يكى از بچه ها به او مى گويد:
« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم بگيرى؟»
ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و برتن مى كند
و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها اين
فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى بزنند و ...
ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند.

به شستشو نیاز داری؟ (فوق العاده زیبا)

A little girl had been shopping with her Mom in Wal-Mart.
She must have been 6 years old, this beautiful red haired, freckle faced image of innocence.
دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند.
دخترک حدوداً شش ساله بود.
موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد 


It was pouring outside. The kind of rain that gushes over the top of rain gutters,
so much in a hurry to hit the earth it has no time to flow down the spout.
We all stood there, under the awning, just inside the door of the WalMart.
در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود
که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم.
همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

We waited, some patiently, others irritated because nature messed up their hurried day.
ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود

I am always mesmerized by rainfall.
I got lost in the sound and sight of the heavens washing away the dirt and dust of the world.
Memories of running, splashing so carefree as a child came pouring in as a welcome
reprieve from the worries of my da
باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم.
باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد.
خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون
من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم

Her little voice was so sweet as it broke the hypnotic trance
we were all caught in, 'Mom let's run through the rain
صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود
در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

she said.
'What?' Mom asked.
مادر گفت: چه؟

'Let's run through the rain!' She repeated.
دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم

'No, honey. We'll wait until it slows down a bit,' Mom replied.
مادر جواب داد
نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

This young child waited a minute and repeated: 'Mom, let's run through the rain..'
دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم

'We'll get soaked if we do,' Mom said.
مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد

'No, we won't, Mom. That's not what you said this morning,
' the young girl said as she tugged at her Mom's sleevs
دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت
این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی

'This morning? When did I say we could run through the rain and not get wet?'
امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟

'Don't you remember? When you were talking to Daddy about his cancer,
you said, ' If God can get us through this, He can get us through anything! ' '
یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی.
تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد

The entire crowd stopped dead silent.
I swear you couldn't hear anything but the rain.
We all stood silently. No one left. Mom paused and thought for a moment about what she would say.
تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند.
قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد.
همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد.
مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟ 

Now some would laugh it off and scold her for being silly.
Some might even ignore what was said. But this was a moment of affirmation in a young child's life.
A time when innocent trust can be nurtured so that it will bloom into faith.
ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند.
اما این لحظه ای تثبیت کننده در زندگی این دختر بچه بود.
لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود

'Honey, you are absolutely right. Let's run through the rain.
If GOD let's us get wet, well maybe we just need washing,' Mom said.
مادر گفت: عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم.
اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت

Then off they ran. We all stood watching,
smiling and laughing as they darted past the cars and yes,
through the puddles. They got soaked.
و سپس آن دو دویدند.
ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند
و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند 

They were followed by a few who screamed and laughed like children all the way to their cars.
And yes, I did. I ran. I got wet. I needed washing
آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند.
و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم 

Circumstances or people can take away your material possessions,
they can take away your money, and they can take away your health.
But no one can ever take away your precious memories...So,
don't forget to make time and take the opportunities to make memories everyday.
شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند،
می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند.
اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.
پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید.

To everything there is a season and a time to every purpose under heaven.
برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است

I HOPE YOU STILL TAKE THE TIME TO RUN THROUGH THE RAIN.
امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید

They say it takes a minute to find a special person,
an hour to appreciate them, a day to love them, but then an entire life to forget them
می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت،
و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است 

Send this to the people you'll never forget and remember to also send it to the person
who sent it to you. It's a short message to let them know that you'll never forget them.
این ایمیل را برای کسانی که هرگز فراموششان نمی کنی،
و همچنین برای کسی که این ایمیل را برای تو فرستاده بفرست.
این یک پیام کوتاه است تا به آنها بگویی که هرگز فراموش شان نخواهی کرد

If you don't send it to anyone, it means you're in a hurry.
اگر این ایمیل را برای کسی نفرستی، معلوم می شود که سخت گرفتاری

Take the time to live!!!
از زمانی که زنده هستی بهره ببر

Keep in touch with your friends, you never know when you'll need each other
با دوستانت در تماس باش. شما هرگز نمی دونین کی به هم محتاج میشین

and don't forget to run in the rain
و فراموش نکن که زیر باران بدوی

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خداوندا نمی دانم ...

خداوندا نمی دانم ...
در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گاه را تكیه گاه خویش سازم
نمی دانم خداوندا...نمی دانم
دراین وادی كه عالم سر خوش است و جای خوش دارد
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
و می گریم خداوندا
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده
امیدم ده خداوندا كه دیگر نا امیدم من و می دانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستم بار است
ولیكن من كه می دانم
دگر پایان پایانم
و می دانم كه آخر بغض پنهانی مرا بی جان و تن سازد
چرا پنهان كنم دردم؟
چرا با كس نگویم من؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش ودر خویش اند گهی پشت وگهی پیش اند
ولی در انزوای این دل تنهاچرا یاری ندارم من كه دردم را فرو ریزد؟
دگر هنگامه تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم نمی دانم
ونتوانم به كس گویم... نمی دانم خداوندا
فقط می سوزم ومی سازم وبادرد پنهانی
بسی من خون دل دارم ولی بی آب وگل دارم
به پوچی ها رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمی دانم...
نمی جویم...
نمی پرسم...
نمی گویند...
نمی جویند...
جوابی را نمی دانند...
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در خویشم؟
چرا بی گانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كلام آشنایی ده
خداوندا آشنایم ده... خداوندا پناهم ده...امیدم ده...
خداوندا در هم شكن این سد راهم را كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم و صوتی زیر لب دارم
وبا خود میكنم نجوای پنهانی...كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانی ست
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

جملات زیبا
 
هیچ چیزی را نمی توان به کسی یاد داد، ولی می توان به او کمک کرد تا پاسخ ها را از درون خود بیابد....
 
گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر...
 
با زمان قرار زندگی مسالمت آمیز گذاشته ام که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم، سرانجام که به هم خواهیم رسید....
 
هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود. این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان....
 
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود....
 
هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی   زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد....
 
کار کنید تا همه غصه‌ها و پریشانیهای خود را فراموش کنید....
 
برای تربیت اراده بهترین زمان ایام جوانی است....
 
وقتی جوانتر بودم همه چیز را به خاطر می‌آوردم، حالا می‌خواست اتفاق افتاده باشد یا نه!...
 
هیچوقت نمی‌توانید با مشت گره‌کرده دست کسی را به گرمی بفشارید....
 
اگر می‌دانستند تا کنون چند بار حرفهای دیگران را بد فهمیده‌اند، هیچکس در جمع اینهمه پر حرفی نمی‌کرد....
 
شکوه دنیوی همچون دایره‌ای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده می‌شود و سپس در نهایت بزرگی هیچ می‌‌شود....
 
عشق عینک سبزی است که با آن انسان کاه را یونجه می‌بیند....
 
اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهمیده‌ای. او توجه خواهد کرد و مدت زیادی مدیون تو خواهد بود....
 
دیوانگی بشر آنچنان ضروری است که دیوانه نبودن خود شکل دیگری از دیوانگی است....
 
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنستکه بعداز هر زمین خوردنی برخیزی....
 
در جهان تنها دو گروه از مردم هستند که هرگز تغییر نمی‌یابند؛ برترین خردمندان و پست‌ترین بی‌خردان....
 
انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد....
 
هرگز مردی ولو بسیار نادان را ندیدم که از وی چیزی نتوانسته‌ام بیاموزم....
 
بزرگترین درس زندگی اینست‌که گاهی احمق‌ها هم درست می‌گویند....
 
بالاتر از همه چیز این‌است‌که با خودمان صادق باشیم....
 
از خودت تعریف کن و نه بدگویی. اگر از خودت تعریف کنی قبول نمی‌کنند و اگر بدگویی کنی بیش از آنچه اظهار داشتی تو را بد خواهند پنداشت....
 
وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم دوست واقعی باشد....
 
فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت....
 
دکارتدر بین تمامی مردم تنها عقل است که به عدالت تقسیم شده زیرا همه فکر می‌کنند به اندازه کافی عاقلند....
 
تولستویبدترین و خطرناکترین کلمات اینست: «همه این جورند»....
 
مرد ارزشها - آلبرت انیشتینبه جای این که سعی کنید مرد موفقیت باشید، سعی کنید مرد ارزشها باشید....
 
سعدی آنکه هفت اقلیم عالم را نهادهر کسی را آنچه لایق بود داد...
 
امانوئل کانتچنان باش که بتوانی به هر کس بگویی: «مثل من باش»....
 
کانت میگوید بزرگ ترین جستجوی بشر راهی برای انسان شدن است و بس...
 
ناپلئونآن کس که از اول می داند کجا می رود خیلی دور نخواهد رفت....

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستان عاشقانه زیبا وغمگین
 
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.
بهم گفت:
متشکرم”.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.
من عاشقشم.
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.
تلفن زنگ زد.
خودش بود .
گریه می کرد.
دوستش قلبش رو شکسته بود.
از من خواست که برم پیشش.
نمیخواست تنها باشه.
من هم اینکار رو کردم.
وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:
متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:
قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم.
ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.
آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.
به من گفت:
متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.
من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.
میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:
تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.
اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.
با مرد دیگه ای ازدواج کرد.
من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:
تو اومدی ؟ متشکرم
سالهای خیلی زیادی گذشت.
به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
 تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ده جمله خواندنی حتما بخوانید
 
1 - اگر خداوند عهده دار روزى تو است ،پس چرا غم روزى خود مى خورى ؟
2 - اگر روزى هر كس معين است ،پس چرا اينقدر حرص مى زنى ؟
3 - اگر حساب حق است ،براى چه اين همه مال مى اندوزى ؟
4 - اگر پاداش خدا حق است ، چرا تا اين اندازه بخل مى ورزى ؟
5 - اگر كيفر از آتش دوزخ است ، چرا اين همه مرتكب گناه مى شوى ؟
6 - اگر مرگ حق است ، چرا اينقدر مغرور و مست هستى ؟
7 - اگر همه چيز در محضر خدا است ، براى چه مكر و حيله مى كنى ؟
8 - اگر گذشتن بر پل صراط حق است ، پس به چه چيز مى بالى و چرا به خود مغرورگشته اى ؟
9 - اگر همه چيز به قضا و قدر الهى است ، پس چرا اينقدر اندوهگين مى باشى ؟
10 - اگر دنيا فانى است ، پس دلبستگى به آن براى چيست ؟(امام صادق عليه السلام)
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)

 عشق

 
عشق حقیقی مثل روح است ، افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند ، ولی تعداد معدودی آن را دیده اند .
کلید قلب ، زندگی و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرم
زندگی را بی عشق سپری کن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید .
گاهی در جستجوی چیزی هستید که نمی توانید آن را ببینید .
گاهی قلب چیزی را می بیند که چشم ها قادر به دیدن آن نیستند .
عشقی را داشتن و آن را از دست دادن بهتر از این است که هرگز عشقی نداشته باشی .
اگر زمانی که به تو می اندیشم ، تک گلی بود ، می توانستم تا ابد در باغ افکارم قدم بزنم .
در عشق افتادن مردم به گردن قوه ی جاذبه ی زمین نیست .
در تو خود را گم می کنم ، بی تو خود را باز می یابم و دوباره به دنبال گم شدن ...
عشق مانند ساعتی شندی است که با قلب لبریز و با مغز تهی می شود .
هر کدام از ما چون فرشته ای با یک بال است . و تنها زمانی قادر به پرواز خواهیم بود که در آغوش هم باشیم .
عشق عشق است ، از بین نمی رود .
کسانی وارد زندگی ما می شوند و به سرعت بیرون می روند . افرادی برای لحظه ای کوتاه می آیند و جای پایشان بر روی قلب ما باقی خواهد ماند و ما هرگز دیگر آن فرد قبلی نخواهیم بود .
مرد با چشم هایش عاشق می شود و زن با گوش هایش .
عشق ورزیدن ، خود درس زندگی است .
لذت عشق زمانی است که آن را نثار می کنی بیشتر از زمانی است کهن دریافتش می کنی .
طریق دوست داشتنی هر چیز این است که بدانی ممکن است آن را از دست بدهی .
قسمتی از وجود تو در من رشد کرده و ، تو خواهی دید ، تو و من برای همیشه ، هرگز از هم جدا نخواهیم شد .
شاید در مسافت ولی در قلبمان هرگز .
عشق با چشم هایش نمی بیند بلکه با فکرش می بیند از این رو خدای عشق بال زد و تار یکی را ترسیم کرد .
بهتر است منفور باشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطر چیزی که نیستی .
بعضی از انسانها برای بدست آوردن عشق می میرند و بعضی برای از دست دادن آن .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شوئد یا به آرامی بمیرد .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شود یا به آرامی بمیرد .
همانطور که به زیبایی تو خیره شده ام ، با خود می اندیشم ، هرگز فرشته ای را دیده ام که در ارتفاعی چنین پایین پرواز کند .
کلمات دلنشین مانند شانه ی عسل هستند ، روح را حلاوت می بخشند و به جسم سلامتی می دهند .
بیا و بگذار تا صبح از عشق لبریز شویم ، بیا خود را با عشق تسکین دهیم.
چرا تلفظ عباراتی نظیر « خداحافظ » ، « پوزش می خواهم » و « دوستت دارم » چنین راحت است ، اما بیان کردنشان بسیار دشوار ؟
عشق ، اشتیاقی شدید برای شدیدا دوست داشته شدن است .
عشق فرشته ای است در لباس هوس ...
هرگز نمی توانیم کسی را که به او لبخند نزده ایم از ته دل دوست داشته باشیم .
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشی ای است که تنفر به بار می آورد .
هر لحظه ای که صرف عشق ورزیدن نشود ، به هدر می رود .
عشق طریق مخصوص به خود را دارد .
نمی توانم به تو نشان بدهم که دوستت دارم . زمان این را نشان خواهد داد .
ازدواج زمانی کامل می شود که هر دو نفر به این باور برسند که به چیزی بیشتر از شایستگی خود رسیده اند .
اگر چیزی را دوست داری ... بگذار برود اگر به سوی تو بازگشت واقعا می خواهد که مال تو باشد .
عشق واقعی همچون زیارت است . وقتی اتفاق می افتد که بدون برنامه ریزی قبلی طلبیده شود ولی کمیاب است زیرا اکثر مردم برنامه ریزهای ماهری هستند .
اگر بتوانم مانع شکستن یک قلب شوم ، زندگی ام بیهوده نبوده است .
عشق را بشناس تا شادی را بشناسی . بدون عشق ، شادی وجود ندارد .
زیبایی را با چشمانی زیبا بین می توان دید .
دو نیمه ، شانس کمی دارند اما با پیوستن ... بله ، آن ها کامل می شوند ... اما پیوستن دو انسان کامل یعنی زیبایی ، یعنی عشق .
دوری با عشق همان می کند که با با زبانه های آتش ، عشق کم مایه را خاموش می کند و عشق را شعله ور تر .
علاج تمام کجروی ها ، نادانی ها و جنایت ها ... عشق است .
هر چیز زیبا و جذاب خوب نیست ولی هر چیز خوبی ، زیباست .
عشق ترکیبی از یک روح در قالب دو تن است .
تحمل دوری خیلی چیزها برای من آسان است ، اما تحمل دوری تو نه .
عشق ناپخته م یگوید : من تو را دوست دارم زیرا به تو نیاز دارم . عشق پخته می گوید : من به تو نیاز دارم زیرا دوستت دارم .
هر کجا که عشق هست زندگی هست .
جایی که ما به آن عشق می ورزیم خانه است . خانه ای که شاید پاهایمان آن را ترک کند ولی قلبمان هرگز .
توانایی بیان اینکه چقدر کسی را دوست داری عشق است اما اندک
عشق ، هیچ محدودیت و پشیمانی نمی شناسد .
عشق فقط از سه حرف تشکیل شده که معانی بسیاری در پشت این حروف نهفتهاست .
عشق زمانی واقعی است که از قلب انسان برخیزد نه زمانی که بر زبان جاری شود .
تا زمانی که دل شکسته نشوی عشق را نخواهی آموخت .
به ندای قلبت گوش کن ، زیرا از حقیقت آگاه است .
در شب تاریک زندگی به تنهایی قدم می زنم ، تو شمع من هستی ، نور درخشان من !
عشق ورزیدن زمانی است که دیگر هیچ بهانه ای برای تنفر نداشته باشی.
آهنگ ، ترانه ای بدون کلام است و مرگ ، زندگی ای بدون عشق .
اگر واقعا عشق را یافتی ، به آن پرواز بده و رهایش کن . اگر خودش ماندن را انتخاب کرد ، به این معناست که عشق واقعی تو همان است .
عشق غیر قابل پیش بینی است . نمی دانی چه زمانی خواهد آمد .
عشق ، مهار ناشدنی است و همچنین کسی که در دام عشق گرفتار شده .
عشق ، سازی است که نوای دوستی سر می دهد .
اگر بعد از سال ها تو را ملاقات کنم ، چگونه باید به استقبال تو بیایم ؟
بودن یعنی عشق و عشق تو ، یعنی بودن .
فروش عشق حقیقی هرگز آرام نخواهد گرفت .
اگر بخواهید به قضاوت اشخاص بنشینید زمانی برای دوست داشتن انها نخواهید داشت.
امروز تو را بیشتر از دیروز ولی کمتر از فردا دوست دارم.
گر خودت را دوست نداشته باشی چگونه می توانی دیگران رادوست بداری؟
عشق حقیقی انجاست و به دنبال هیچ کسی نیست پس برو و ان را دریاب.
هرچه بیشتر عاشق باشی هم بیشتر ازار می بینی و هم بیشتر لذت می بری.
عشق مانند یک الا کلنگ پر فرازونشیب است.تورابه مسیر دیگر منحرف نخواهد کرد وبا تمام فرازو نشیب هایش به مقصد خواهد رساند.
قلب یک زن اقیانوسی از رازهاست.
با تو بودن مثل قدم زدن در صبحی بسیار روشن است بی گمان شور تعلق به انجا را دارم.
عشق بسیار شبیه یک کرگدن است کوته نظر و عجول. اگر نتواند راهی پیدا کند ان را خواهد ساخت.
وقتی مرد جوانی شکایت می کند که زنی قلب ندارد علامت مطمئنی است که ان زن قلبش را ربوده است.
عشق مانند بیسکویت ترد است که اسان ساخته میشود و اسان میشکند.
می توان در یک ان عاشق شد.رها شدن از عشق است که زمان می طلبد.
عشق یعنی هیچگاه نگویی(پشیمانم).
عشق همچون سنگ ثابت و همیشگی نیست بلکه همچون نان است که هر روز باید از نو ساخته شود.
قبل از عاشق شدن بیاموز چگونه در برف بدوی بدون اینکه ردپایی از خود بر جای بگذاری.
عشق-چگونه چنین کلام کوچکی معنایی چنان بزرگ دارد؟
کسانی که عشقی ورای دنیا دارند نمی توانند از ان جدا باشند. هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق.
وقتی کسی را دوست داری به او بگو فریاد بزن فورا و در همان لحظه بگو وگرنه تو را پشت سر خواهد گذاشت.
معشوق کسی بودن یعنی زندگی برای همیشه در قلب او.
عشق مانند جنگ است اسان شروع می شود و دشوار پایان می پذیرد.
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

10 اشتباه بزرگ روز های اول ازدواج
 
زوج‏های جوان شباهت زیادی به دانشجوهای سال اول دانشگاه دارند. آنها تازه مشغول یادگیری خم وچم زندگی مشترك هستند. آنها انسان هستند و دچار اشتباه می‏شوند. اما آگاهی از اشتباهات معمول می‏تواند به شما كمك كند كه مانع بروز آنها شوید.
 
1. به دوران پس از ازدواج فكر نمی‏كنید.
بعضی از همسران جوان آن چنان سرگرم جشن ازدواج می شوند كه متوجه نمی شوند در گیر چه مسایلی شده اند. شما متاهل شده اید. جشن ازدواج شاید سرگرم كننده باشد اما فقط یك روز است. اكنون شما ناچار هستید با یكدیگر زندگی كنید، با هم كنار بیایید و خانواده خودتان را تشكیل دهید. از برنامه های جشن و بازتاب آن -از تماشای فیلم عروسی تا تجدید خاطرات با دوستان- لذت ببرید ، اما تمام مدت تصویر بزرگتری را در ذهن داشته باشید.
شما به این دلیل با همسر خود ازواج كرده اید كه دوستش داشتید. اگر این طور باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد كه او را تغییر دهید.
 
2. سعی می‏كنید همسرتان را تغییر دهید.
به احتمال قوی، شما به این دلیل با همسر خود ازدواج كرده اید كه عاشقش بوده اید. اگر این طور باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد كه او را تغییر دهید. بدون شك، افراد بالغ به طرزی چشمگیر تغییر نمی كنند پس بهترین اطمینان شما این است كه همسر خود را قبول كرده و او را به خاطر منحصر به فرد بودنش و تفاوت هایی كه با دیگران دارد و نه علی رغم آنها، دوست بدارید. تلاش برای عوض كردن همسرتان فقط احساسات او را جریحه دار كرده و زندگی مشترك شما را خراب می كند.
 
3. با خانواه همسرتان رابطه بدی را آغاز می‏كنید.
اگر تا این لحظه به رابطه ی شما لطمه وارد شده، دست به هر كاری بزنید تا رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود بخشید. اولین نفری باشید كه صلح را برقرار می كند ، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان، تنها كسی كه آزرده خاطر می شود همسرتان است كه احساس می كند بین شما گیر افتاده است.
 
4. در مشاجرات اجازه می‏دهید احساسات شما پیروز شوند.
پرخاشگری و فریاد زدن و جیغ كشیدن در حل مشكل یا اختلاف نظرها به شما و همسرتان كمكی نمی كند. گفت و گوی آرام و منطقی شما را به پیش خواهد برد. اگر هنگام مجادله با همسرتان، نتوانید خودتان را كنترل كنید ، زندگی تان را به مخاطره می اندازید. پس هر كاری را كه شامل این موارد است – از استراحت در میانه بحث تا طلب كمك به وسیله روش های درمانی – انجام دهید.
زندگی تنها تفریح و مهمانی و خوشی نیست .درخود توانایی پذیرش مشكلات بزرگ تر را داشته باشید.
 
5. از بحث های سنگین اجتناب می‏كنید.
هیچ كس دوست ندارد درباره مسایل سنگینی مثل كنترل مسایل مالی، راه های ممكن در صورت بچه دار نشدن، نحوه آمادگی برای اتفاقات پیش بینی نشده ای مثل مرگ، بحث كند. با این حال اكنون كه متاهل شده اید، چاره ای جز صحبت درباه این موضوعات ندارید. ازدواج شما به این مسایل وابسته است. عاقل باشید و در مورد تمامی این مسایل با همسر خود صحبت كنید. در صورت لزوم با دیگران مشاوره داشته باشید اما این مسایل را نا دیده نگیرید. زندگی تنها تفریح و مهمانی و خوشی نیست .درخود توانایی پذیرش مشكلات بزرگ تر را داشته باشید.
 
6. بر سر مسایلی بیهوده دعوا می‏كنید.
هر انسان متاهلی با همسر خود بر سر مسایلی بحث می كند – از باز گذاشتن سر خمیر دندان تا آویزان كردن لباس روی دستگیره در- كه در نظر دیگران بی معنی است. بحث های خود را برای مسایل مهم تری نگه دارید. این دلخوری ها را به حال خود بگذارید. به راستی اگر تنها اشتباه همسر شما انداختن جوراب های كثیف روی زمین است، باید خودتان را خوش شانس بدانید.
همسرتان شما را برای زندگی انتخاب كرده است. حسادت باعث اتلاف وقت شده و موجب اهانت به همسرتان می شود كه تصور می كند شما به او اعتماد ندارید. اگر او همیشه قابل اعتماد بوده است، نباید با حسادت خود حتی برای او ایجاد مزاحمت كنید. این برای رابطه سم است.
 
7. حسادت می‏ورزید.
همسرتان شما را برای زندگی انتخاب كرده است. حسادت باعث اتلاف وقت شده و موجب اهانت به همسرتان می شود كه تصور می كند شما به او اعتماد ندارید. اگر او همیشه قابل اعتماد بوده است، نباید با حسادت خود حتی برای او ایجاد مزاحمت كنید. این برای رابطه سم است.
 
8. مثل دوران تجرد خود رفتار می‏كنید.
اكنون زمان آن رسیده كه بزرگ شوید. گردش شبانه رفتن با دوستان، زمانی اشكال نداشت كه شما مجرد بوده اید و هیچ كس در منزل منتظر شما نبوده است. به عنوان یك فرد متاهل، انجام بعضی كارها شایسته نیست. شما می دانید درست و غلط چیست. پس كار درست را انجام دهید.
زن یا شوهری كه بعد از هر مشاجره بر عذرخواهی اصرار دارد، همیشه برنده است و كسی كه مهر و محبت همسر خود را انكار می كند، هیچ كار مفیدی برای زندگی مشتركشان انجام نمی‏دهد.
 
9.غرور را به زندگی مشترك خود راه می‏دهید.
زن یا شوهری كه بعد از هر مشاجره بر عذرخواهی اصرار دارد، همیشه برنده است و كسی كه مهر و محبت همسر خود را انكار می كند، هیچ كار مفیدی برای زندگی مشتركشان انجام نمی‏دهد. او اجازه می دهد غرور و روش های حل مشكلات و عشق و علاقه او به همسرش راه پیدا كنید و رابطه شما به نتیجه برسد. باید ملایم تر باشید و راهی پیدا كنید كه مسوولیت اعمال خود را به گردن بگیرید.
 
10. اوقات بسیار كمی را در كنار یكدیگر سپری می‏كنید.
باید مانند یك گل از زندگی مشترك خود مراقبت كنید. گل، بدون آب، نور خورشید و مراقبت هرگز رشد نخواهد كرد. بنابراین، باید برنامه ریزی كنید تا مدت زمان بیشتری را در كنار همسر خود باشید.
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀



 لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکسها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture و یا Reload Image را انتخاب كنید





































گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

اگر دختر خانمی از تمامی امتیازهای ضروری بی‌بهره و تنها پولدار بود، بهتر است به سراغ او نروید، چراکه برخی از این افراد همه چیز را با پول می‌سنجند، حتی ارزش انسان‌ها را.  

مال‌دوست‌ها

 اگر دختر خانمی از تمامی امتیازهای ضروری بی‌بهره و تنها پولدار بود، بهتر است به سراغ او نروید، چراکه برخی از این افراد همه چیز را با پول می‌سنجند، حتی ارزش انسان‌ها را. البته دختران ثروتمندی هم هستند که چنین می‌اندیشند و به سایر ارزش‌های حقیقی زندگی واقفند.

 

 


مدپرست‌ها


این دختران تنها به فکر آخرین مدهای روز هستند و زیبایی را ملاک زندگی می‌دانند و از آنجا که مدام مورد توجه اطرافیان قرار گرفته‌اند، دیگرنیازی نمی‌بینند برای ارتباط با اطرافیان یا بهبود روابط اجتماعی تلاشی کنند. این گروه در مقابل دخترانی قرار دارند که علاوه بر زیبایی صورت، به سایر زینت‌های اخلاقی، اجتماعی و محاسن پسندیده دیگر نیز مزین و آراسته‌‌اند.

وابسته‌ها


 اشتباه نکنید، این موضوع با اهل مشورت بودن فرق دارد و نشانه متکی بودن افراد است. چنین دخترهایی پیش از انجام هر کاری و حتی مسائل جزئی و پیش‌پا افتاده از دیگران کمک می‌خواهند و هرگز حاضر نیستند روی پای خود بایستند.

از خودراضی‌ها


این صفت اخلاقی هم به توضیح نیاز ندارد و کاملا مشخص است. اگر با چنین دختری برخورد کردید، به این امید که او را می‌سازید و تغییر می‌دهید، نباشید! بهتر است طرف از ابتدا خصوصیت‌های اخلاقی مناسبی داشته باشد.

جاه‌‌طلب‌ها


برخی از دختران همیشه به چشم یک رقیب به شما نگاه و خود را با مردان مقایسه می‌کنند. از سوی دیگر می‌خواهند همه چیز تحت کنترل آنها باشد و تنها به دنبال اهداف بلندپروازانه خود در زندگی هستند.

همه‌چیزدان‌ها


این موضوع به معنای هوش و ذکاوت بالای چنین دختر خانمی نیست، بلکه درباره دخترهایی ا‌ست که می‌خواهند مردها را تحت کنترل خود بگیرند و برای او نقش یک معلم و به‌ویژه معلم اخلاق را در همه زمینه‌ها ایفا کنند تا آن مرد را تغییر دهند!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بچه های ناسپاس (بیشترمون - بخونید هَمَمون - همینطوریمااااا)

 

مرد رفته گر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند .
او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
 هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست.

تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد
 و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند
او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
"چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه.
 با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره "
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عشق دوم نباشید

عشق دوم ,شکست عشقی
 
 
اگر شما با چاقو دستتان را ببرید و یا اگر به زمین بخورید و سرتان بشکند بعد از مدت یکی دو ماه کاملا بهبود یافته و اثرات آنها هم از بین می روند. اما ضربه های روحی روانی برای بهبودی به مدت زمان بسیار زیادتری نیاز دارند.
شکست عشقی
بنابراین باید بگوییم گروه دیگری که ازدواج با آنان مناسب نیست، افرادی اند که از روابط گذشته خود هنوز التیام نیافته اند. کسانی که در عشق خود شکست خورده اند و یا از پسر یا دختری بی وفایی دیده اند تا مدتها نسبت به جنس مخالف حالت انزجار دارند و نمی توانند احساسات و عواطف خود را به افراد دیگری نشان دهند.
اولین توصیه و پیشنهاد این است که باید مدتی صبر کنید و تا زمانی که هنوز از روابط گذشته التیام نیافته اید در ازدواج با دیگری داخل نشوید.
متاسفانه در اینجا ذکر این نکته نیز لازم است که در بسیاری از موارد افراد بعد از اینکه در یک رابطه با مشکل دچارشده و ضربه روحی شدیدی نیز متحمل شده اند به منظور درمان خود و رهایی از احساس تنهایی، انتخاب شتابزده ی دیگری مرتکب می شوند که معمولا این انتخاب دوم نیز با شکست مواجه می شود زیرا اولابدون مطالعه و تحقیق و خیلی شتابزده صورت می گیرند و ثانیا درد و رنج های ناشی از روابط قبلی به فرد اجازه تحکیم روابط جدید را نمی دهند.
متاسفانه یک ایده و تصور کاملا نادرست در جامعه ما وجود دارد و آن این است که ازدواج را درمان کننده مشکلات روحی و روانی و رفع کننده احساس تنهایی می دانند. بله، ازدواج شور و شعف و شادی‌های زیادی به دنبال دارد، عزت نفس شما را افزایش می دهد و وقتی که همسرتان به شما احترام می گذارد و شما را دوست می دارد شما نیز برای خود ارزش بیشتری قایل می شوید و خود را انسانی دوست داشتنی می دانید؛ اما همه این شرایط وقتی به وجود می آیند که شما قبل از ازدواج از نظر روحی سالم باشید.به عبارت دیگر ازدواج با تمام نکته های مثبت فوق چون شما را با یک تغییر شرایط روبه رو می کند خواه، ناخواه استرس هایی نیز به دنبال دارد حال اگر شما از قبل با مشکلات روحی و روانی درگیر باشید، این استرس ها شدت مشکلات شما را بیشتر خواهند کرد. پس اگر چنانچه در ازدواج قبلی خود شکست خورده اید، راه حل مشکل شما این است که باید صبر کنید تا مدتی بگذرد و به احساس آرامش درونی و پایدار برسید و بعد از آن تصمیم به انتخاب همسر بگیرید در غیر این صورت باز هم در رابطه نامساعد دیگری وارد خواهید شد.
افرادی که در روابط قبلی خود هنوز التیام نیافته اند ویژگی های زیر را دارا خواهند بود.
الف- خشم و انزجار شدیدی نسبت به معشوق قبلی خود در دل دارند
به این افراد باید با احتیاط نزدیک شد چون به علت خشم بیش از حد به نامزد قبلی توانایی عشق ورزیدن به شما را نخواهند داشت. و از آن مهم تر اینکه خشم و انزجار قبلی نهایتا بر روی شما منعکس خواهد شد.
نزدیک شدن به این افراد مانند نزدیک شدن به افرادی است که تازه از یک صحنه زد و خورد جسمی بیرون آمده اند، به حدی عصبانی و غیر قابل کنترل هستند که هر رفتاری از خود نشان می دهند. این افراد احتمالا خشم سرکوب شده خود را به هر فردی که بتوانند منتقل می کنند.
ب- هنوز نسبت به همسر قبلی خود احساس گناه می کنند و خود را مقصر می دانند
در اولین روزهای آشنایی با نامزد خود باید نکته مهمی را توجه داشته باشید و آن هم روابط قبلی نامزد شماست. زندگی مشترک به شرطی دوام و استحکام می یابد که در آن شخص ثالثی وجود نداشته باشد. اگر نامزد شما هنوز درگیر روابط با همسر یا نامزد قبلی اش می باشد، بدانید که در روابط خطرناکی وارد شده اید و در آینده با مشکل مواجه خواهید شد.
چنانچه نامزدتان احساس گناه می کند و نسبت به نامزد قبلی خود احساس تاسف دارد، این احساس او حتما با قابلیت و توانایی او در وادادن و تسلیم شدن به رابطه جدیدش تداخل خواهد کرد.
این حالت همچنین «مثلثی » ایجاد خواهد کرد که شما تنها یک رأس آن خواهید بود. حتی اگر نامزدتان هیچگونه تماس مستقیمی نیز با نامزد قبلی خود نداشته باشد، همواره سه نفر در این رابطه وجود خواهند داشت نه دو نفر. چنانچه اگر با کسی آشنا شدید که این توصیف درباره او صدق می کند، تنها هنگامی با او درگیر شوید که به رابطه قبلی خود پایان داده باشد.
در ضمن به او بگویید که هرگاه احساسات خود را در ارتباط با فرد قبلی زندگی خود حل و فصل کرد، به شما فکر کند. در غیر این صورت با نامزد قبلی او در یک رقابت خواهید بود و این محال است که با یک خاطره رقابت کنید و برنده باشید. خصوصاً اگر این خاطره، خاطره ای خوشایند، همدلانه و همفکرانه بوده باشد.
ج- هنوز رنجش خاطر و آزار و اذیتی که رابطه قبلی خود دیده است، فراموش نکرده است و یا از ضربه عاطفی که خورده است در شوک روحی به سر می برد
از ازدواج با افرادی که هنوز از ضربه های عاطفی قبلی در شوک روحی به سر می برند خودداری کنید به آنها باید وقت بدهید تا خود را التیام دهند. چون اگر سریعاً در چنین رابطه ای قدم بگذارید، برای خود یک الگو و انگاره منفی انتخاب کرده اید.
علت اصلی اینکه این نوع روابط معمولا با شکست مواجه می شوند این است که نامزدتان شما را از روی فکر و تأمل انتخاب نکرده است، بلکه شتابزده و فقط برای رهایی از احساس تنهایی و نجات از مشکلات روحی، درگیر رابطه با شما شده است. واضح است که چنین رابطه ای خیلی سریع از بین می رود و هیچ نوع امیدی به پایداری آن وجود ندارد. پس قبل از هرگونه آشنایی ابتدا از روابط قبلی فرد سوال کنید.
نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

جامعه‌شناسان و روانشناسان مختلفی در بررسی ازدواج‌های سالم، ویژگی‌ها و مهارت‌هایی را برای کسانیکه می‌توانند روابطی موفق و رضایت‌‌بخش داشته باشند، مشخص کردند. این افراد:



1. فلسفه‌ای سالم از زندگی با ایدآل‌های مشخص دارند.


2. دوستی، احترام ، عشق بین آنها هر روز بیشتر میشود.


3. علایق و فعالیت‌های مشترک زیادی دارند.


4. از همراهی یکدیگر لذت می برند.


5. اعتمادپذیر هستند و میتوانند اعتماد کنند، صادق و در عین حال موقعیت‌شناس هستند.


6.  به یکدیگر وابسته اند.


7. از موفقیت‌های همدیگر احساس غرور کرده و همدیگر را از ته دل تحسین میکنند.


8. به کار یکدیگر علاقه‌مند بوده و به آن احترام میگذارند.


9. در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت میکنند.


10. سعی میکنند کارهای خسته‌کننده‌ و یکنواختی مثل کارهای خانه را با هم تقسیم کرده و آن را برای هم جذاب کنند.


11. امید و آرزوهایی واقعبینانه مرتبط با اهدافی قابل دستیابی دارند.


12. مسئولیت تصمیمات و رفتارهای خود را میپذیرند.


13. اگر لازمه رسیدن به اهدافشان ادامه تحصیل است، صبورانه ازدواجشان را برای این منظور عقب میندازند.


14. مشکلات را چالش‌هایی می بینند که باید بر آن فائق آیند.


15. قبل از تصمیم‌گیری نهایی برای انتخاب همسر، حداقل سه مورد دیگر را نیز بررسی و به طرق غیرمخرب برهم خوردن روابط را تجربه کرده اند.


16. میتوانند با وضعیت مالی موجود خود زندگی کنند.


17. از ضعف‌های خود مطلع بوده و برای تغییر تلاش موثر نشان میدهند.


18. از انتقاد به طور هوشمندانه‌ای استفاده میکنند اما تعادل را اینطور برقرار میکنند که تحسین‌ها بیشتر از انتقادات باشد.


19. انسان‌هایی «واقعی» هستند.


20. میدانند که روابط رو به رشد به افراد کمک می‌کند به خود مطمئن‌تر شوند.


21. در فعالیت‌های سالم فیزیکی شرکت میکنند--خوب غذا می خورند، ورزش میکنند و به اندازه کافی می خوابند.


22. کمتر از طعنه و کنایه استفاده میکنند، کمتر غر میزنند و شکایت میکنند.


23. از حرف زدن و گوش دادن به هم لذت میبرند، حتی اگر در مورد موضوعاتی باشد که باهم اختلاف‌نظر دارند.


24. عشق‌شان جنون‌آمیز و عجله‌ای نیست (بیش از ۶۰ درصد از طلاق‌های زودهنگام به علت ازدواج عجله‌ای است که در آن زوج بسیار جوان بوده، آشنایی زیادی با هم نداشته و مدت زمان نامزدی کوتاه بوده است).


25. همدل هستند و برای برآوردن نیازهای همدیگر تلاش میکنند.


26. با هم فرار نکرده اند (80 درصد زوج‌هایی که با هم فرار می‌کنند، طلاق می‌گیرند).


27. به همان اندازه که دوست دارند در رابطه دریافت‌کننده باشند، دهنده هستند.


28. از دوران نامزدی خود برای آشنایی کامل و رشد هرچه بیشتر عشقشان استفاده میکنند.


29. به دقت مشکلات و مسائلی که برایشان پیش می‌آید را بررسی میکنند، معایب و مزایای همه انتخاب‌ها را در نظر میگیرند. سعی نمیکنند درمورد مسائل مهم رابطه‌شان، با عجله نتیجه‌گیری کنند.


30. با احترام و محبت ازدواج میکنند نه از روی دلسوزی.


31. خانواده‌های همدیگر را باوجود اشکالاتشان، دوست دارند.


32. در طول دوران نامزدی درمورد مسائل مختلف جنسی بحث میکنند.


33. از شوخی و شوخ‌طبعی به صورتی درست و غیرمخرب استفاده میکنند.


34. از میزان محبت ارائه شده در رابطه‌شان راضی هستند.


35. سعی میکنند خصوصیات اخلاقی که برای همسرشان آزاردهنده است را تغییر داده و اصلاح کنند.


36. سعی نمیکنند بیش از حد به اشتباهات گذشته بپردازند، نگاهشان به آینده است تا چنین مواردی دیگر پیش نیاید.


37. قدرت بخشیدن دارند و از طرف همسرشان نیز بخشوده میشوند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اسـرار موفقیـت در زنـدگی ...



عمر شما از زمانی شروع می شود كه اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد كه سر از خاك بیرون آورده باشد.

تنها راهی كه به شكست می انجامد، تلاش نكردن است.

دشوارترین قدم، همان قدم اول است.

امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم.

بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید.

آنچه شما درباره خود فكر می كنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است كه دیگران درباره شما دارند.

همواره بیاد داشته باشید آخرین كلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

برای كسی كه آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است كه شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.

در اندیشه آنچه كرده ای مباش، در اندیشه آنچه نكرده ای باش.

امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلكه دشواری رسیدن به سهولت است.

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملكرد خود فكر می كنند، نه رفتار و عملكرد شما.

سخت كوشی هرگز كسی را نكشته است، نگرانی از آن است كه انسان را از بین می برد.

اگر همان كاری را انجام دهید كه همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید كه همیشه می گرفتید.

ما زمان را تلف نمی كنیم، زمان است كه ما را تلف می كند.

افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

پیش از آنكه پاسخی بدهی با 1 نفر مشورت كن ولی پیش از آنكه تصمیم بگیری با چندنفر مشاوره داشته باش

كار بزرگ وجود ندارد، به شرطی كه آن را به كارهای كوچكتر تقسیم كنیم.

كارتان را آغاز كنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.

انسان همان می شود كه اغلب به آن فكر می كند.

آنكه می تواند نسبت به نیكی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باك ندارد.

هركس، آنچه را كه دلش خواست بگوید، آنچه را كه دلش نمی خواهد می شنود.

اگر هر روز راهت را عوض كنی، هرگز به مقصد اصلی نخواهی رسید.

كسانی كه نمی توانند فرصت كافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می كنند.

صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست.

وقتی شخصی گمان كرد كه دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده كند.

كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.

كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند.

بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی.

هرگاه مشكلی را مطرح می كنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد كنید.

كیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه كارها در همان بار اول.

آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید.

اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید.

خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن.

خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی كنید از خودتان بهتر شوید.

اینجا، كار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد.

خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.

تنها راهی كه به شكست می‌انجامد، تلاش نكردن است.

درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش.

از لجاجت بپرهیزید كه آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.

انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند دیگران را فریب داده است.

كسی كه دوبار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند.

هركه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.

كسی كه به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است.

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.

اینكه ما گمان می‌كنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است كه برای خود عذری آورده باشیم. 





نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com