جهل و بدبختی !

می گویند روزی رضاشاه با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده
که سر راه در حال عبور از یزد می بیند مردم در جایی جمع شده اند. رضا شاه می پرسد که چه خبر شده..؟؟
در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده و یک کور مادرزاد را شفا داده است.
رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم.
چند دقیقه پس از آن، آخوند را به همراه یک نفر دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود
نزد رضاشاه می برند. رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه: تو واقعا کور بودی…؟؟ یارو میگه: بله اعلیحضرت.
رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخونده بینایی خود را بدست آوردی..؟
یارو میگه : بله اعلیحضرت
رضاشاه میگه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی…؟
یارو میگه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست..
بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جون اون شفایافته و آخوند و سیاه و کبودشون میکنه
و میگه: قرسماق کثافت پوفیوز بی همه چیز… تو دو دقیقه نیست که بینایی بدست آوردی…
بگو ببینم فرق سبز و قرمز رو از کجا فهمیدی…؟؟؟؟

این مدیر رضا شاه بود یا دیگری فرقی نمی کند.
حقیقتی که باقی میماند، نادانی مردم عوام است و استعمار از این اتفاق ها فهمید که مردم عوام را چگونه استثمار کند !

 

نـمـــایـش احـــســــاس

http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/57/01.jpg

یک مشت خاطره جوانه میزند هرشب از بالشی که سنگین شده از اشکهایم

  

 

 

 

ماجرای دختر ترشیده

دختر ترشیده ای تا صبح خفت/صبح خوابش را به مادر بازگفت
خواب دیدم خانه نورانی شده/کوچه سرتاسر چراغانی شده
شربت و شیرینی و گل داشتیم/زیر ابروهای خود برداشتیم
سفره عقد و نبات و خنچه بود/صورتم خوشگل تر از یک غنچه بود
در لباسی توری و گلدار و ناز/آستین٬ پُرچین و گردن٬ بازٍ باز...
مادرش زد بر سر او٬ تند گفت:"/ ول کن این الفاظ نامربوط و مفت!
وصف اندام و سر و وضعت نگو/نیست این جا جای هر راز مگو!
جای طنز و شوخی است این جا عزیز!/آبروی شعر طنزش را نریز!
الغرض! آخر چه شد؟ این را بگو/ول کن این وصف تمام و مو به مو!
دخترک وا رفت اما جا نزد/گفت: " آره! می گفتم...(خب قافیه نیومد چی کار کنم؟!)
در کنارم یک جوان قد بلند!/خوش قیافه٬ زلف ها مثل کمند!
البته از من که خوشگل تر نبود!/با کت و شلوار طوسی کبود
دست در دستان هم توی اتاق/از شرار عشق هر دو داغ داغ(!)
(مادرش یک بار دیگر اخم کرد/دخترک فهمید و رویش گشت زرد)
الغرض من یافتم یک شوهری/جفت خوبی٬ هم نفس٬ یک همسری
گفت مادر: "دختر زیبای من!/ای سی و شش سال تو همپای من!
آن چه دیدی خواب خوش بود و پرید/کاش می شد شوهر از دکان خرید!
کم شده شوهر در این دنیای پست/دختر ترشیده اما هست٬ هست
مثل تو صدهاهزاران دختر است/چشمشان از صبح تا شب بر در است
آه! اما نیست یک اسب سفید/شاهزاده؟ کو؟ کجا؟ اصلاْ که دید؟!
صبر کن شاید بیاید٬ غم  مخور/!لااقل هر ساعت و هر دم مخور!

چو هرگز نیابی نشان زشوی/زگهواره تا گور دانش بجوی
:))))))))))))))
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/57/02.jpg



نظرات شما عزیزان:

کاش یکم بارون بگیره
ساعت11:29---1 خرداد 1391
کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .





سلام بسیار زیبا بود
خوشحال میشم به منم سر بزنی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com