معشوق خیالی من

خودتان که می دانید، قدش بلند است. موهای مشکی دارد که آبشارشان می کند روی شانه هایش. لاغر و کمر باریک است. معلوم است که زیباست. مهربان است، بامزه است، خوش زبان است، فهمیده است، در آغوشم نرم و در کنارم گرم است. لبانش خوردنی، دستانش گرفتنی، نگاهش گیرا، پاهایش همراه، صدایش لطیف و اندامش ظریف است. کتاب می خواند، موسیقی می فهمد، فیلم ترسناک می بیند. اهل کافه نشینی و شب نشینی و خوش نشینی ست. برایش یک خواهر کوچکتر انتخاب خواهم کرد، و پدری که ساز می زند و مادری که عاشق صدای ساز همسرش است. به او یک اسم ساده و زیبا خواهم داد، اسم یک گل شاید. اسمی که دو بخشی باشد، گل هم اگر نبود اشکالی ندارد، شیرین،مریم، شیدا، سحر، پگاه، لیلا، مونا، مهسا یا شاید هم هرچیز دیگری.

هنرمند است، ساز می زند، طرح می زند، نقش می کشد، دل می برد، راحت دست به قلم می شود، می نویسد، ساده می خندد و پاک اشک می ریزد. شیطنت دارد، اما عاشق درس خواندن است. می فرستمش یک جای دور تا درسش را ادامه دهد، تا بیشتربه داشتنش افتخار کنم، تا یک روزی بروم آنجا پیشش، یا شاید هم یک روزی برگردد اینجا پیشم. دقیقا نمی دانم کجا می رود: یک شهر دور یا یک کشور نزدیک، قارهء همسایه یا شاید سیاره ای در همین حوالی. هر جا که می خواهد باشد، فرقی نمی کند، از من دور است. کار دارد و سرش شلوغ است. می خواهد زنگ بزند اما نمی تواند، نمی شود. می دانم که به من فکر می کند. می داند که به او فکر می کنم. امروز اما، اینترنت آنجا مشکل فنی دارد، یا شاید اصلا آن شهر اینترنت نداشته باشد. خطوط تلفنشان مختل شده، یا شاید آن شهر اصلا تلفن نداشته باشد. تقویمشان فرق می کند یا شاید آن شهر اصلا تقویم نداشته باشد. امروز هم از من دور است و هیچ راهی برای ارتباط وجود ندارد… اما اون اینجاست، در ذهن من، تا این روز را در خیالم به او تبریک بگویم.

من کسی را در ذهنم ساخته ام، تا هر وقت لازم شد دلم برایش تنگ شود و بدانم که روزی دوباره در کنار هم خواهیم بود. من بهترین معشوق خیالی دنیا را دارم که فقط برای واقعی شدن از من دور شده تا دلتنگش شوم، تا دلتنگش باشم. من کسی را دارم که کنارم نیست، که نمی دانم کجاست، که نمی دانم کی رفته و کی می آید. من بهترین معشوق خیالی دنیا را دارم که دلتنگی ام برایش واقعی ست.

چیزی که عوض داره گله نداره

زن و شوهری در یک روز بهاری به باغ وحش میرن و به تماشای حیوانات باغ وحش سرگرم میشن تا اینکه به قفس گوریل ها میرسن
از اونجایی که روز وسط هفته بود و باغ وحش هم خلوت بود مرد به زنش میگه که کمی سر به سر گوریل ها بزاره !
زن میگه چطوری ؟
مرد بهش میگه برو جلوی قفس اون گوریل نری که از همه بزرگتره و کمی پر و پاچتو بهش نشون بده

زن هم قبول میکنه و کمی دامنش رو میده بالا و گوریل با دیدن این صحنه هیجانزده میشه

مرد میگه حالا بیشتر تحریکش کن و بلوزت رو کمی پایین بکش

زن بعد از اینکه این کارو میکنه گوریل شروع میکنه از این ور قفس به اون ور قفس رفتن و جیغ کشیدن

پیشنهاد بعدی مرد اینه که زنش دامنش رو کاملا بالا ببره تا گوریل به شدت تحریک بشه

گوریل با دیدن صحنه ای که زن براش خلق کرده بود دیگه کاملا از حالت عادی خارج شده بود و جیغهای ممتدی میکشید

در این لحظه مرد زنش رو میگیره ، در قفس رو باز میکنه ، زنش رو به داخل هل میده و بهش میگه :

حالا به گوریل بگو که سرم درد میکنه و حوصله ندارم !!

ما چقدر فقیر هستیم

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. 
پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
 

یادها، خاطره ها و تجربه ها

زمانیکه خاطره‌هایتان از امیدهایتان قوی‌تر شدند؛ بدانيد که دوران پیریتان آغاز شده است . . .
دهانتان را به اندازه‌ای باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند . . .
حلقه ازدواج باید در فکر انسان باشد نه در انگشت دست چپش . . .
تمام تاریخ عبارت است جنگ سربازانی که همدیگر را نمی‌شناسند؛ 
و با هم می‌جنگند برای دو نفری که خيلي خوب همدیگر را می‌شناسند و نمی‌جنگند . . .
بدترین خطایی که مرتکب مي‌شویم، تــوجه به خطای دیگران است . . .
جاده‌های زندگی را خدا هموار مي‌کند؛ کار ما فقط برداشتن سنگ‌ریزه‌هاست . . .
مردی و نامردی، جنسیت سرش نمی‌شود؛ مرام و معرفت که نداشته باشید ، نامردید . . .
تونل‌ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم ، راهی برای عبور هست … ما که کمتر از آنها نیستیم ، پس نا امیدی چرا . . . ؟
بعضی‌هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ . . .
با عقل‌تان، دلبستگی‌های دنیوی را از خودتان دور کن؛ وگرنه خواهيد ديد كه این دلبستگی‌هایتان هستند که عقل‌تان را از شما دور مي‌کنند . . .
مدیر خوب، یک نقطۀ مثبت در فرد پیدا میکند و روی آن کار میکند. ولی مدیر بد، یک نقطه ضعف در فرد پیدا می‌کند و به آن گیر می‌دهد . . .
در زندگی‌تان! نقش نیش‌های مار ” ماروپله” را بازی نکنید؛ شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد.
درمقابل سختی‌ها همچون جزیره‌اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى‌تواند سر او را زیر آب کند . . .
ناامیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور بر می‌دارد . . .
قبل از اينكه در مورد راه رفتن ديگران قضاوت كنيد، منصفانه اين است كه اول چند قدمی با كفش‌هايش خودتان راه برويد.
همیشه بیشتر افکار صرف جفت و جور کردن حرف هایی مي‌شود که هرگز بر زبان جاری نمی‌شود
کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب میرسانند
بهتراست منفورباشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطرچیزی که نیستی . . .
نگفتن، صلاح است، کم گفتن طلا است، پر گفتن، بلا است . . .

و سخن آخر اينكه
دیگران برای خوابیدن قصه می‌گویند، ما قصه خود را می‌گوییم که دیگران بیدار شوند . . .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com