فقط یه ایرانی میتونه

 

1.دورزدن

ایرانی جماعت متخصص دور زدنه دور زدن میدون با دنده عقب، دور زدن پیچ های هزار چم و دور زدن تحریم های یک و چند جانبه اونجوری که تحریم کننده ها نفهمند از کجا خوردن.

همچین دورشون می زنیم که خودمونم نمی فهمیم چطور شد.

2.استقامت

فقط یه زن ایرانی می تونه تو گرم ترین ماه های سال باحجاب تو مسابقات دو بین المللی شرکت کنه و مدال ببره.

3.مطب دکتر

فقط یه ایرانی می تونه به خاطر آنفولانزا بره مطب دکترو تو تب 40 درجه وقتی از مطب میاد بیرون حساب کنه درآمد روزانه دکتر چقدره!

4. صبح بخیر

فقط یه ایرانی می تونه ساعت 6 صبح بگه پاشو خجالت نمی کشی لنگ ظهره!!

5.عزاداری

فقط یه ایرانی می تونه وقتی کسی می میره به صاحب عزا  بگه خدابیامرز راحت شد!!

6.خرید

فقط یه ایرانی می تونه 20جعبه دستمال کاغذی ،4 شامپو ،15 کیلو باقالی ،5 کیلو سبزی آش رو باهم بخره.

7.تحصیل

فقط یه ایرانی می تونه برای یاد گیری زبان انگلیسی بچه اش رو با بقیه ایرانی ها بفرسته تایلند و ترکیه!!

8.زیبایی

فقط یه زن ایرانی می تونه ملکه زیبایی 2012 رو ببینه و با اعتماد به نفس کامل بگه این کجاش خوشگله!!

9.اتومبیل رانی

فقط یه ایرانی می تونه راهنمای چپ بزنه بپیچه سمت راست و بعد داد بزنه به راننده های پشتی که مگه کوری نمی بینی راهنما می زنم!!

10. تعریف

فقط یه ایرانی می تونه وقتی از کسی تعریف می کنه بگه.

لامذهب رانندگیش خوبه!

بی شرف عجب مخی داره!

پدر... چه چیزایی بلده!

11.انتقاد

فقط یه ایرانی می تونه موقع انتقاد کسی بگه

مهندس چرا این کار رو کردی

دکتر معنی این کلمه این می شه...

استاد اینجا پارک نکن.

12. تفریح

فقط یه ایرانی می تونه برای تفریح بره پیست اسکی با لاستیک بادی سرسره بازی کنه!!

13.پارک کردن ماشین
 

فقط یه راننده ایرانی می تونه درحالیکه راننده دیگه منتظره از عقب پارک کنه، یهو مثل اجل! از راه برسه و به سرعت هر چه تمام تر از جلو بره و جای پارک رو اشغال کنه و تازه بعدش هم یه لبخند به راننده بخت برگشته تحویل بده که یعنی من خیلی زرنگم!

14.ازدواج

فقط یه مرد ایرانی می تونه به پسرش بگه ازدواج کار احمق هاست بعد خودش دوتا دوتا زن بگیره!! 

15.ادامه تحصیل

فقط یه دختر ایرانی می تونه برای پیدا کردن سریعتر شوهر از خیر فوق لیسانس بگذره، چون تعداد پسرایی که فوق لیسانس دارن کمتره!!!

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


 اندکی فکر کن ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه 
"حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.


اندکی فکر کن ...

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تا همیشه خداحافظ ..

نه بخاطر اینکه انتظار کشیدن را بلد نیستم ..
 
نه بخاطر اینکه خسته شده باشم از چشم به جاده دوختن ..
 
بخاطر اینکه تو دیگر هیچوقت بر نخواهی گشت .....
 
باور کن هرچه نوشتم هرچه گفتم و هر چه سرودم برای این بود که بخوانی و شاید روزی بیایی اما ..

نخواندی ..
و اگر هم خواندی فقط خندیدی به دلتنگی هایی که همیشه طعم روزهای رویایی من و تو را میداد ... 
 
خداحافظ .... خداحافظ روزهای بارانیه پر از ابر و چتر و دلتنگی ...

خداحافظ ... برای همیشه......

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد/

در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد /آتش

عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد/ آرزوی

مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد / تکیه بر دوست

مکن محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه

کردیم کسی یار کسی نیست..

 

یک روز می بوسمت   

روز که باران می بارد ،  

یک روز که چترمان دو نفره شده ،

یک روز که همه جا حسابی خیس است

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،

آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،

آهسته ، می بوسمت ...

یک روز می بوسمت !

دیگه توروندارم

تویی تو روزگارم

تویی که عاشقشم

تویی داور ندارم

برای داشتن تو

از همه چی گذشتم

برای دیدن تو

یه لحظه خواب نداشتم

پشت درای بسته ، عاشق دل شکسته

داره هوای خوندن با تو عزیز خسته

دوستت دارم عزیزم عاشقتم هنوزم

نزار تا بیشتر از این به پای تو بسوزم

آره خودم فداتم فدای اون چشاتم

به قربون نگاتم همیشه خاک پاتم

بیا که زندگی رو به چشم تو ببینم

تو این دیار غربت کنار تو بشینم

                                                                                

    باران منتظرت هستم مرا با او آشناكن...

دلم را ببر به پيشش بگو عاشقانه باهاشم...

بگو اي زمونه چرا تنهاش گذاشتي اون كه آشنا بود با اين روزگار چرا تنهاش گذاشتي

اون حالا بي كس شده توي اين دنيا تنها شده يكي نيس بپرسه حالت چطوره ؟........

باران ببار چون دلم تنگ شده واسه روزاي خوبم.........                        

    باران ببار...........

ماه من غصه نخور زندگی جذر و مد داره ، دنیامون یه عالمه آدم خوب و بد داره

ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن ، همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن

ماه من غصه نخور مثل ما ها فراوونه ، خیلی کم پیدا میشه کسی رو حر فش بمونه

ماه من غصه نخور گریه پناه آدماس ، تر و تازه موندن گل مال اشک شبنماس

 

دیگر آن شب گرد سابق نیستم

یا که آن مجنون عاشق نیستم

با خیالاتی که دارم دل خوشم

من به دنبال حقایق نیستم

غرق دریای دل خود کن مرا

تا که من دنبال قایق نیستم

اینک از من هر چه می خواهی بگو
 

 

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام
دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می*میرم تو کجایی من باز بی قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود


حکایت عجیبی دارد

لب های خشک من و گونه های تو

شبیه یک ذره بین روبه روی خورشید

گونه هایت را که دور و نزدیک میکنی

آتش میگیرم.
گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com 
 

بارانی ات را بپوش و در آغوشم بگیر ..
ابر ، ابر گریه دارم ... !!

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی‌نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی‌نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

 

دعای باران چرا ؟

دعای عشق بخوان !

این روزها دلها تشنه ترند تا زمین

خدایا کمی عشق ببار...

 

بوسه ام را می گذارم پشت در

 قهرکردی , قهرکردم , سر به سر

 می روی در خلوت تنهایی ات
می روم من هم , به تنهایی سفر 
آه .. اما بی تو , تنها می شوم
بی تو تنها مرد شبها می شوم
بی تو آخر , عشق هم بی معنی است

بی تو من , شکل معما می شوم

عشق می دانم که نقطه ضعف نیست
عشق قدرت می دهد , از ضعف نیست
دوستت دارم و می دانم , تو هم

دوستم داری , و این یک حرف , نیست
تق وتق ..... , در را برایم باز کن

تق و تق ....., باشد برایم ناز کن
تق و تق ....., تقریبا این در باز شد
تو بیا , در را تماما باز کن  

آه می دانستم این را , آشتی ؟
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
خب دگر , این اشک ها را پاک کن

آمدم , حالا تو با من آشتی ؟

داستان جالب و آموزنده زوجی که عاشق یکدیگر بودند

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
جملات کوتاه طنز اردیبهشت ماه 91 - www.RadsMs.com
 
 
دیروز به استاد گفتم :
استاد دو دیقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ای
بیا بشین دیگه !
کل کلاس له شدن:)) منم انداخت بیرون !
.
.
.
حتی اگر از دوران مهد کودکتون چیشاتون ضعیف باشه
از نظر پدر و مادرتون این کامیوتر صاحاب مرده باعثشه !
.
.
.
تازه فهمیدم ((موفق باشید)) آخر برگه امتحان
در جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد می گفتیم !
.
.
.
یارو اومده آدرس میپرسه یه ساعت توضیح دادم “سمت راست فلان جا”
خدافظی کرد رفت سمت چپ :|
.
.
.
بعضی وقتها عقل آدم یه چیز میگه و دلش یه چیز دیگه
اصلاً هر دو شون غلط کردن آدم باید ببینه زنش چی میگه !
.
.
.
دقت کردین ؟ شهرام شب پره قرص اکس سرخود است !
.
.
.
 ترسناک ترین سوال : آخرین نفر کی دستشویی رفته !؟
.
.
.
یکی از بچه ها میگفت امسال همه تولدمو تبریک گفتن به جز خانوادم
توقع داشتم ازشون ناراحتم
گفتم برو خدا پدرتو بیامرزه
والا بابا ننه ما اصن نمیدونن ما چه سالی چه ماهی دنیا اومدیم  :|
دهه هفتادی بود !
ای خدا دهه شصتی اینقد بدخت آخه :|
.
.
.
 
ساق پا چیست ؟
وسیله ای برای یافتن میز در تاریکی !
.
.
.
دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:
چطوری سیبیلو؟
دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:
وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی
من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه !
.
.
.
باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن
ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم
بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !
.
.
.
به سلامتی دزد دریایی …
که همه رو با یه چشم میبینه !
.
.
.
لعنتی….. !!!
روزهایی که به تو نیازدارم …
مصادف شده با
روزهایی که ازمن دوری….
.
.
.
لیدیز اند جنتلمن
آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید …
.
.
.
هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !
.
 
 
.
.
یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم
خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من
قصد ازدواج نداره !!
.
.
.
هرگز انتظار نداشته باشید .هرگز خواهش نکنید . هرگز تقاضا نکنید .
هرگز خودتان را سبک نکنید . اگر قرار شود مال شما شود
همه چیز همانطور که میخواهید .پیش خواهد رفت .. بگذارد خودش اتفاق بیفتد .
.
.
.
به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..!
.
.
.
قلابت را بدون طعمه بینداز ، اینجا پر است از ماهیانی که از زندگی سیر شده اند
.
.
.
من عاشقانه دوستش دارم
و او عاقلانه طردم می کند
منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است
.
.
.
پسر : عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی …
دختر : من که الان عصبانی نیستم.!!
پسر : منم همینو میگم، الان مثه بزی..!!!
دختر : چی میگی آشغال؟
پسر : آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی ….!!
.
.
.
جمعیت جهان = ۷,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ نفر
اگه من بمیرم = ۶,۹۹۹,۹۹۹,۹۹۹ نفر
همه ی اعداد عوض میشه ، قدر منو بدونید…
.
.
.
انگار ۹۰% از خستگی آدم تو جورابشه !
این جورابو که در میاری راحت میشی
.
.
.
یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم ماد
 میریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم !
.
.
.
دیشب داشتم با دوستم اس ام اس بازی می کردم:
من: یادته یه روز تو آشپز خونه ی خوابگاه باهات دعوا کردم؟؟
هر وقت یادم می افته عذاب وجدان می گیرم :)
دوستم: آره یادم خاک بر سرت تو همیشه خیلی بی شعور بودی!
اینم از دوستای ما :|
.
.
.
خیلی وقته این سوال ذهن منو به خودش مشغول کرده
که چرا به جای :دی از :بهمن استفاده نمیکنن !
.
.
 
 
.
هیچی بدتر از این نیست خسته بخوابی جلو تلویزیون
 ببینی کنترل گم شده و بخوای بلندشی دنبالش بگردی …..
.
.
.
حتی اگه ۸ تا یخچال فریزر ساید بای ساید هم تو خونه باشه
از نظر مادر ۹۰ درصد قبض برق مال کامپیوتره!!!
.
.
.
و خداوند انسانهایی را آفرید که به اشتباه فکر می کنن خوشمزه هستن
بدین سان اعصاب بشریت به فنا رهسپار گشت :|
.
.
.
با مامانم دعوام شده …
رفتم سر گوشیش میبینم شمارم رو پاک کرده !
.
.
.
با بابام تو تاکسی داشتیم میرفتیم یهو بابام دستشو کرد تو جیبش
ما هم او مدیم تریپ ور داریم گفتیم “بزار من حساب میکنم”
بابام گفت:کی خواست پول بده موبایلم زنگ خورده…اخرشم خودم حساب کردم!
.
.
.
باعرض سلام و خسته نباشی خدمت نیمه گمشده ام ، کدوم گوری هستی نکبت؟؟؟
.
.
.
آهای ماریو منو یادته؟؟؟
من همونیم که کل دوران کودکیمو واسه نجات دادن دوست دخترت هدر دادم !! کصافط!!!!..
.
.
.
دقت کردین قبلاً هر چی موبایل کوچکتر بود با کلاس تر بود،الان هر چی بزرگتر باشه!!!
.
.
.
اگه از خونه زدی بیرون، و صد متر جلوتر یادت افتاد که تلفونتو جا گذاشتی
و بر نگردی برش داری، یعنی‌ تنهایی‌ آقا، تنها
.
.
.
بعضی ها پشت فرمون چنان با دقت، ظرافت و پشتکار عجیبی
با انگشت دماغشون رو حفاری می کنن
انگاری عسلویه ست الانه که نفت و گاز بزنه بیرون!!!
.
.
.
از خود آزاری های دوران بچگی میشه به زبون زدن به دو سر باتری کتابی اشاره کرد :|
.
.
.
به ســلامتی اونی که
دست هر افتاده ای رو گرفت تا بلند شه
اما وقتی خودش افتاد زیر پا لهش کردند |:
.
.
.
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ
دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …
.
.
.
به داداش کوچیکم میگم یکم ورزش کن مثل من هیکلت ورزشکاری بشه
برگشته بهم میگه:
تو که هیکلت مثل آدم دست راستی میمونه ، که با دست چپ نوشته باشه !
.
.
.
یه سوال فنی:
چرا “فوت” سرده و “ها” گرمه ؟
مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا “فوت” میکنی سرده و “ها” میکنی گرمه ؟
.
.
.
 
 
کسی که بیشتر از ۳ دفعه پشت سر هم بهت گفت ازت متنفرم
عاشقته تضمینی !
.
.
.
زندگی سخت است تو آسان بگیر
زندگی درد است تو درمان بگیر
زندگی مار است تو جانش بگیر
زندگی جام است تو کامش بگیر …
.
.
.
شما هم وقتی پول مول تو جیبتون نیست احساس نا امنی میکنین ؟
یا فقط من اینجوریم !؟
.
.
.
دقت کردین هروقت یه خواب خوب میبینی صب پاشی یادت نمیاد
اما کافیه یه خواب ناجور ببینی ، تا شیش ماه تو مخته !
.
.
.
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است
افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد!
.
.
.
ایرانسل در آینده ای نزدیک:
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره :-*
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
 یکی میارم در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !
.
.
.
دوستم تعریف میکرد میگفت :
با دوست دخترم رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم و این حرفا
آقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیم :)
خدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونه
تو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن !
.
.
.
عجیبه ….. یه جای کار اشکال داره !
یه عده نه به پدرشـون رفتن نه به مادرشـون اونا فقط و فقط بر باد رفتن ….
.
.
.
خنثی کننده جمله “همه ساکت بودند ناگهان خری گفت”
[گوینده خر است]بود !
.
.
.
طرف میگه برات میمیرم و این تریپا میاد فِر و فِر
اما اگه دست به گوشیش بزنی درجا میخواد اعدامت کنه :|
.
.
.
بعضی از دوستان عزیز هستن که دوست داری مستقیم تو چشماشون خیره شی
و با لبخند بهشون بگی عزیزم خیلی زر می زنی !
.
.
.
مـــــــــن از کســـــــــــــانی که در بــــــــــــاور خود
همیـــــــــــــشه حــــــــــق دارنـــــــــــد متـــنــــفــــــــــــرم !
.
.
.
کاش دنیا یکبار هم که مى شد بازیش را به ما میباخت
مگر چه لذتى دارد این بردهاى تکرارى برایش؟!
.
.
.
یه عده‌ای هستن که بعد از شنیدن درد دل شما سرشون‌ رو تکون میدن
و خیلی جانسوز میگن: می‌فهمم، می‌فهمم . . .
ولی به جون خودم عمرا اگه فهمیده باشن!
.
.
.
به فرزندانمان در کودکى
وقت بیشترى براى عروسک بازى بدهیم
تا وقتى بزرگ شدند با آدمها بازى نکنن….!
.
.
.
لذتی که در پرت کردن شلوار گوشه اتاق هست
تو زدنش به چوب لباسی نیست !
.
.
.
یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم
که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!
بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو
من که حلالشون نمی کنم!
.
.
.
دقت کردین هر موقع جوراب پاتونه دمپایی توالت خیسه!
آخه چرا!؟
.
.
.
بعضی ها برای به جایی رسیدن
و بعضی ها بعد از به جایی رسیدن
همه چیز را زیر پا می گذارند ….!!
.
.
.
به سلامتیه مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن
.
.
 
 
.
عشق که آپشن نداره
خودت باش کسی ام خوشش نیومد ، نیومد اینجا مجسمه سازی نیست
.
.
.
یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری
رسما” غصه تو رو میخوره
.
.
.
دوستم: چقد مامان بابات خوب و مهربونن :)
من: واسه اینکه تو اینجایی !
.
.
.
این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
.
.
.
از میان تمام بازی های کودکانه
تنها” یادم تو را فراموش “را خوب بلد بودی
.
.
.
به یکی همینطوری اس ام اس دادم :
“ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم؟” جواب داد: “شما ؟”
اصن اشک شوق تو چشام حلقه زد وقتی فهمیدم از من اوسگل تر  هست
.
.
.
ندانستن عیب نیست ، فضولی کردن عیب است !
.
.
.
میگه: چرا زن نمیگیری؟
میگم: مرسی من همینطوری راحتم
 میگه :‌آخه ما ناراحتیم تو راحتی:))
.
.
.
دیشب یه دختره دَر فلشش رو گم کرده بود آروم از من پرسید :
ببخشید اگه فلش در نداشته باشه ویروسی می شه؟؟؟!!!!
یعنی از شدت خنده دل و روده برام نمونده بود

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 پَــ نه پَــ های جدید و با حال خرداد ۹۱

واسه دوستم عکس ایمیل کردم زنگ زدم میگم فرستادمش واست . میگه یعنی الان تو ایمیلمه؟ پـَـ نه پـَـ الان دم در خونتونه ولی دستش به زنگ نمیرسه درو بزن بیاد بالا

***************************

به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟میگه:پسرم زن میخوای؟گفتم : پـَـ نه پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره

***************************

رفتم تو ماهی فروشی به فروشنده می گم :آقا یه ماهی قزل آلا بدین.میگه : واسه خوردن میخای؟میگم: پـَـ نه پـَـ اومدم واکسن هاری و کزازشو بزنم و برم

***************************

تو اتوبان گشت نا محسوس یه ماشینو گرفته بود.راننده ماشینه به پلیسه میگه :می خای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پـَـ نه پـَـ بادو تا همکارام میخاستیم گل کوچیک بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم

***************************

کمیته انضباطی دانشگاه خواسته رفتم تو میگه شما دو ترم تعلیق خوردید اعصابم خورد سرمو انداختم پایین دارم لبمو میخورم میگه ناراحت شدید؛ پـَـ نه پـَـ خوشحال شدم دارم فکر میکنم چجوری این لطف شما رو جبران کنم

***************************

یکی تو دانشگاه ازم پرسید ورودی چندی؟ گفتم۸۵ همچین با تعجب گفت پس ترم اخری گفتم پـَـ نه پـَـ ترم اولم ولی از آخر اومدم شروع کنم

***************************

یه شب یه یارو که نقاب زده بود با تفنگ جولوی یه دختره تو خیابون رو میگیره.دختره میگه:میخای پولامو بدزدی؟یارو میگه: پـَـ نه پـَـ اومدم بهت پیشنهاد ازدواج بدم .چون دیر وقت بود گفتم مزاحم خانواده نشم

***************************

یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم … دوستم میگه میخوای بکشیش ؟ پـَـ نه پـَـ آبریزش بینی داره میخوام نریزه رو قالی

***************************

خانمم را بردم اتاق عمل سزارین،ماما میپرسه برای عمل اومدید؟ پـَـ نه پـَـ اومدیم نوزادا رو ببینیم یک خوشگلشو برای اتاق خوابمون انتخاب کنیم؟!

***************************

یه مرد با ریش وپشم دراز و لباس مندرس کنار خیابون وایستاده داداشم میگه این گدائه؛ پـَـ نه پـَـ کارل مارکسه اومده ببینه کارگران جهان با هم متحد شدن یا نه

***************************

تو باغ وحش یه مار پیتون دیده میگه این مار؟

میگم پـَـ نه پـَـ نخ دندون رستم که سیمرغ با قدرت جادویی بهش جون داده.

***************************

زنه دوقلو زایده…پرستاره یکی از بچه هارو میبره براش….زنه میپرسه:اون یکی هم میارین؟؟؟پرستاره گفت: پـَـ نه پـَـ فعلا اینو ببرین استفاده کنین… ده روز بعد از فعال سازی اون یکی هم پست میکنیم درِ خونتون

***************************

به یارو میگی آفتابه داری؟ میگه برا خونه می خوای؟ گفتم پـَـ نه پـَـ برا قالب کیک جشن تولد بابام می خوام، آخه سنتی دوست داره.

***************************

سر کلاس راهنمایی رانندگی نشسته بودم. کلاس گرم بود و همه خیس عرق شده بودند .

به مسئول کلاس میگم : ببخشید خانم میشه کولر رو روشن کنید

میگه :گرمه. گفتم: پـَـ نه پـَـ هممون از خجالت خیس عرق شدیم.

اس ام اس های غمگین خرداد ۹۱

4y60vyhflgn0yhc935o7 اس ام اس های غمگین خرداد ۹۱

دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
.
.
.
راستش را بخواهی از موقعی که رفتی هیچ چیز تغییر نکرده است …
من هنوز قهوه میخورم سیگار میکشم پیاده میرم …
هستم؛ اما تلخ تر بیشتر تنهاتر
.
.
.
بازم جمعه و بازم دل تنگ …
خدایا کاش جمعه رو از زندگی من برداری …
این صبح های خالی و این ظهر های ساکت و غروبهای دلتنگش رو …
چه فرقی داره واسه من اگه یه روز از روزای بی حاصلم کم بشه …
زمزمه های امروزم رو اینجا به یادگار می ذارم شاید هفته بعد من شش روز باشه . . .
.
.
.
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
.
.
.
من همونم که همیشه
غم و غصه ام بیشماره
اونیکه تنها ترینه
حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیامو
کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت
همه ی هستیشو باخته
.
سایر جملات جدید و فوق العاده زیبا در ادامه مطلب

.
.
دلم میخواهد این کوچه باغ پاییز زده که در آن قدم گذاشته ام بی پایان باشد
آنگاه که قرار است به پایان آن برسم از دنیا وداع گفته باشم
تا تنها پاییز را ببینم ،دیگر نمیخواهم رهگذری را ببینم که روی
برگها پا میگذارد و قدر پاییز را نمی داند
.
.
.
کاش امشب عاشقی هم پا می گرفت
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
کاش امشب کوچه های منتظر
یک سلام گرم از ما می گرفت
این سکوت تلخ . دنیای من است
کاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان ابری ترین اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
کاش می شد عاشقی پا می گرفت
.
.
.
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها
آن هم روی من
.
.
.
عطرهای خوب ، شیشه ی خالی شان هم بعد سال ها هنوز عطر می دهد
درست مثل جای خالی تو . . .
.
.
.
تو راحـ ـ ـــت بخوابـــــ ـ ـ…من مشق گریهــ هایم ـهنـــوز مانـده…
.
.
.
جایی هست که دیگه کم میاری از اومدن ها , رفتن ها , شکستن ها . .. .
جایی که فقط میخوای یکی باشه
یکی بمونه
نره ، واسه همیشه کنارت باشه
من الان اونجام …..! … تو کجایی ؟
.
.
.
تـــو بـرو …
مــــن هــمـــ بـرایـــِ اینـــکـــ ه راحـتـــ بــرویــــ میـــ گـویــمـــ:
” بــاشـد … بـــرو … خــیــالیـــ نیـــسـتـــ!!! ”
امـّــا
کیـــسـتـــ کــ ه نــدانــد…
بیــــ تـــو
تـــنـــهـا چیــــزیـــ کــ ه هـسـتـــ…
خیــــالِ تـــوستــــ…
.
.
.
همـــــــه زندگیم درد استـــــ ؛ درد …نمے دانم عظــــمتـــ این کلمـــــه را
درکــــ مے کنے یا نــه ؟! وقتے مے گویــــــم درد….
تو بــه دردے فکر نکـــــــن کـــه جسمــــ انسان را ممـــــــکن استــ
یکـــ بیمارے شــــدید بکشد!! نـــــــــــه؛ روحـــــــم درد مے کنـــــــد…!!!
.
.
.
دل صدچاک ما را تیغ ترحم بدرید / دل ما را به همان قیمت ارزان بخرید
دل من گرچه شکسته ، گوهری ناب شده / عشق در قلب تو آن تحفه ی نایاب شده
.
.
.
همه مرا به خنده های با صدا می شناسند ، این بالش بیچاره ، به گریه های بی صدا !
.
.
.
می خواهم برگردم به روزهای کودکی :
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود…
عشــق ، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد…
بالاترین نــقطه ى زمین ، شـانه های پـدر بــود…
بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر های خودم بودند…
تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند…
تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازیهایم بـود…
و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود…
.
.
.
قهوه ی تلخ عشق را
شکر می ریزیم
من هم می زنم
تو هم می زنی
ناگهان تقدیر …
همه چیز را …
بر هم می زند…
.
.
.
نگران شب هایم نباش …
“تنها” نیستم …
“بالشم” …
“هق هق سکوتم” …
“قرص هایم” …
… “پاکت سیگارم” …
… “لرزش دستانم” …
همه هستن

 

 

--------------------------------

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستـان های کوتـاه و خوانـدنی



خاطرات زمستان را به بهار نیاور!


برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!




رابطه کش شلوار و پیشرفت‎


یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یك موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاكی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یك مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاك قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، باز یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!
طرف كم میاره، راهنما میزنه كنار به موتوریه هم علامت میده بزنه كنار. خلاصه دوتایی وامیستن كنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی كل مارو خوابوندی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه واستادی... آخه ... كش شلوارم گیر كرده به آینه بغلت ...

نتیجه اخلاقی : اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده




خاطرات دو دوست قدیمی


دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند.

همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: "وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟"

مرد پاسخ داد: "وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی."

نتیجه اخلاقی : یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.




گل صداقت و راستگویی


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. 
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت : تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. 
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند. اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم. 
هر کسی که بتواند در عرض شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، و گلی نروئید. 

بالاخره روز ملاقات فرا رسید. 
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هم هر کدام گل بسیار زیبائی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید. 
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده، که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود !!!


برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو



کلاه فروش


کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!




آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه !


یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟

.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !




یکی از بستگان خدا


شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!




نبوغ


در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید. او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.

مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند : پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایكس بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین،‌ دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.

نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرج تر حل كرد : تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!




فرعون و شیطان


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.




رسیدن به کمال... !


در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...
او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هر چیزی که خدا می آفریند کامل است.
اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند.
بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.
کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!
افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند...
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه رو در روشی می گذارد که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند.
شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟!
پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه.
پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید: آیا شایا می تونه بازی کنه؟!
اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است.
فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم...

درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره!
اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...
اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند.
توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و آروم توپ رو انداخت.
شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...
اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!
تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید.
وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند: بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شایا بسمت خط دوم دوید.
در این هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند...
همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند: برو به 3 !!!
وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...!
شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...

پدر شایا در حالیکه اشک در چشم هایش حلقه زده بود گفت: اون 18 پسر به کمال رسیدند...

این رو تعمیم بدیم به خودمون و همه کسانی که باهاشون زندگی می کنیم. هیچ کدوم ما کامل نیستیم و در جایی از وجودمون ناتوانی هایی داریم. اطرافیان ما هم همینطور هستند. پس بیایید با آرامش از ناتوانی های اطرافیانمون بگذریم و همدیگر رو به خاطر نقصهامون خرد نکنیم. بلکه با عشق، هم خودمون رو به سمت بزرگی و کمال ببریم و هم به اطرافیانمون اعتماد به نفس هدیه کنیم.




فقرا امانت من هستند


خسته و تنها، گرسنه و تشنه، با دستانی که از سرما قرمز شده بود، در گوشه ای از پارک نشسته بود. تنها چیزی که شاید حیات را در پیکر سرمازده او به جریان می انداخت انتظار بود ! انتظاری که از ساعتها قبل با چند بسته آدامس در دستش شروع شده بود، که شاید کسی پیدا شود و بخرد. به طرفش رفتم و در چند قدمیش ایستادم. هیچ حسی بین ما نبود. اما ناگهان گویی فاصله میان ما محو شد و چیزی در مقابل چشمانم دیدم که هرگز تاکنون ندیده بودم. دریچه ای رو به دنیایی دیگر! دنیایی از درد و رنج، ذلت و بیچارگی، دنیایی از گرسنگی، دنیایی پر از مردمی که شاید هرگز با شکم سیر نخوابیده اند.

آه خدای من ! هیچ گاه حتی در خیال خود، چنین دنیایی را با این همه بدبختی نمیدیدم. آری، چشمان درشت و زیبایش بود، چشمانی که برای چند لحظه کوتاه مجرای ورود من به دنیایی دیگر بودند. ناخودآگاه نزدیکتر شدم. در حالی که هنوز با نگاه پر التماسش به چشمانم می نگریست، دستش را به طرفم دراز کرد. نمی دانم چرا ترسیدم؟! پسرک بیچاره، دستهایش ترک ترک شده بود، ناخنهایش کبود بود، بی حس و بی رنگ با قلبی زخم خورده از روزگار. بی اراده دستش را گرفتم و روبرویش نشستم. همچنان به چشمانم می نگریست. احساس کردم او هم در چشمانم دنیای درون مرا می بیند. از خودم خجالت کشیدم. تا حال کجا بودم؟ این همه بدبختی در کنار من و من از همه ی آنها بی خبر! بی خبر که نه، بی توجه، بی تفاوت ! تاکنون بارها از کنار چنین کودکانی گذشته بودم اما آنها را هیچگاه نمی دیدم. امروز هم اگر در انتظار دوستم نمی بودم هنوز هم او را نمی دیدم.

در کنارش نشسته بودم. چند دقیقه ای گذشت. همچنان دستش در دستم بود و نگاهش در نگاهم گره خورده بود. با تمام اعتماد به نفسم، آنقدر قدرت در خود حس نمیکردم که کلمه ای به زبان بیاورم. از خودم شرمنده بودم. چطور می توانستم کمکش کنم؟ در همین افکار بودم که مردی بلند قد و درشت اندام، با چهره ای عبوس و خشن و چشمانی شرور، به طرفمان آمد. دست پسرک را از دستم جدا کرد و با عصبانیت رو به او کرد و گفت: "بلند شو بچه برو پی کارت وگرنه امشب هم باید توی خیابون بخوابی" و همین طور که دور می شدند شنیدم که می گفت:"حیف نون که آدم بده ..." تا به خودم آمدم، آنقدر دور شده بودند که دیگر چشمانم قادر به دیدنشان نبود. من ماندم و دنیایم و دنیایش.




پندی از سقراط حکیم


روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.




حکایتی جالب از ناپلئون


به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهرهای کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد.
گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند. ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد. او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : خواهش می کنم جان من در خطر است، نجاتم دهید. کجا می توانم پنهان شوم ؟

پوست فروش پاسخ داد عجله کنید. اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد. پس از این کار بلافاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد. علیرغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با ناامیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند.

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : با چه جراتی از من یعنی اپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟
محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم.

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند. مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد. سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : آماده … هدف …

با اطمینان از اینکه لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست.
سپس ناپلئون به آرامی گفت : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟




امــیــد


روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود : هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می كردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نكن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می كنی و قد می كشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می كشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم : هر چقدر كه بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه بتوانی.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

http://myup.ir/images/72808797606820589784.jpg

لبخند چیزی فراتر از نشان دادن خوشایند بودن چیزی است. تحقیقات روانشناسی 10 فایده لبخند زدن را بیان می‌کنند.

آدمها همیشه لبخند می‌زنند، مخصوصاً وقتی در جمع هستند اما لبخند فقط نشان دهنده شاد بودن آنها نیست. ما از لبخند برای اهداف خاص اجتماعی استفاده می‌کنیم زیرا لبخند می‌تواند پیام‌های مختلفی را به دیگران برساند.

در زیر به 10 روشی که می‌توان از لبخند برای فرستادن پیام درمورد قابل اعتماد بودن، جذابیت، اجتماعی بودن و ویژگی‌های بسیار دیگر درمورد خودمان استفاده کرد، اشاره می‌کنیم.
 


1. تشویق دیگران برای اعتماد به شما


در دنیایی که همه فقط به فکر خودشان هستند، واقعاً به چه کسی می‌توان اعتماد کرد؟ یک نشانه از قابل اعتماد بودن ما، لبخند است. لبخندهای واقعی پیام می‌فرستد که دیگران می‌توانند به ما اعتماد کرده و با ما همکاری کنند. کسانیکه لبخند می‌زنند معمولاً سخاوت و برونگرایی بیشتری دارند.
اقتصاددانان نیز تصور می‌کنند که لبخند ارزش ویژه‌ای دارد. در یک تحقیق که توسط شارلمان و همکاران (Scharlemann et al.) انجام گرفت، احتمال اینکه شرکت‌کننده‌ها به افرادیکه لبخند می‌زدند اعتماد کنند خیلی بیشتر از بقیه بود. این تحقیق مشخص کرد که لبخند تمایل افراد برای اعتماد کردن را تا 10% افزایش می‌دهد.
 


2. جلب ملایمت و ارفاق دیگران


وقتی افراد کار بدی انجام می‌دهند و دستگیر می‌شوند معمولاً لبخند می‌زنند. آیا این کار برایشان فایده‌ای دارد؟

براساس تحقیقی که توسط لافرانس (LaFrance) و هِچ (Hecht) در 1995 انجام گرفت، می‌تواند اینطور باشد. ما با کسانیکه قانونشکنی کرده‌اند، اگر بعد از آن لبخند بزنند، با ملایمت و ارفاق بیشتری برخورد می‌کنیم. مهم نیست که لبخندی دروغین باشد، لبخندی از روی بیچارگی باشد یا یک لبخند واقعی، همه آنها باعث می‌شود برای فرد خاطی کمی تحفیف قائل شویم.

به نظر می‌رسد که به این دلیل در این مورد موثر است که تصور می‌کنیم افرادی که بعد از قانون شکنی لبخند می‌زنند، قابل‌اعتمادتر از آنهایی هستند که لبخند نمی‌زنند.
 


3. رهایی از خطاهای اجتماعی


فراموش کردید به مناسبت سالگرد ازدواجتان برای همسرتان هدیه بخرید؟ اسم یک مشتری مهم را فراموش کرده‌اید؟ سهواً یک بچه کوچک را لگد زدید؟ اگر چنین مواردی برای شما هم پیش آمده باشد، احتمالاً خجالت‌زده شده‌اید.

عملکرد خجالت این است که شما را از مکان‌های اجتماعی پرفشار بیرون کند. لبخند‌های از روی خجالت با پایین انداختن سر همراه است و خیلی وقت‌ها هم یک خنده کوتاه احمقانه به آن اضافه می‌کنیم. این کار برای این انجام می‌شود که باعث شویم فرد مقابل اشتباه سهوی ما را فراموش کرده و سریعتر ما را ببخشد.
بنابراین لبخند از روی خجالت به ما کمک می‌کند از زندان رها شویم. 
 


4. چون درغیراینصورت احساس بدی پیدا خواهم کرد


گاهی‌اوقات به این دلیل لبخند می‌زنیم که هم مودبانه است و هم اینکه بعد از آن احساس بدی پیدا نمی‌کنیم. مثل زمانیکه کسی با اشتیاق درمورد اینکه چطور مقداری پول در جیب یکی از لباس‌های قدیمی‌اش پیدا کرده برایمان تعریف می‌کند. شاید خیلی جای لبخند زدن نداشته باشد اما اینکار را می‌کنید چون مودبانه است.

در یک تحقیق از افراد مختلف سوال شد بعد از شنیدن اخبار خوب از یک نفر، صورت خود را خشک و جدی نگه دارند. بعد از آن احساس بدی پیدا کردند و تصور می‌کردند که آن فرد نظر بدی نسبت به آنها پیدا خواهد کرد.

به همین دلیل است که در اینگونه مواقع سر خود را تکان داده و لبخند می‌زنیم چون می‌دانیم اگر اینکار را نکنیم، بعد احساس پشیمانی خواهیم کرد. این احساس در زنان قوی‌تر از مردان است.
 


5. خندیدن از ته قلب


لبخند زدن راهی برای کاهش فشار ناشی از موقعیت‌های ناراحت‌کننده است. روانشناسان به آن فرضیه فیدبک چهره می‌گویند. حتی وقتی به اجبار لبخند می‌زنیم برای اینکه کمی روحیه‌مان را بهتر کند کافی است.

هشدار: لبخند زدن به چیزهای ناراحت‌کننده شاید موثر باشد اما به نظر دیگران جالب نمی‌رسد. وقتی آنسفیلد (Ansfield) در تحقیق خود از شرکت‌کننده‌ها خواست تا ویدئوهایی ناراحت‌کننده تماشا کنند، آنهایی که لبخند زدند بعد احساس بهتری داشتند تا آنها که لبخند نزدند. اما آنهایی که به تصاویر ناراحت‌کننده لبخند می‌زدند در نظر دیگران خوشایند نبودند.
 


6. برای درک و بینش بهتر

وقتی عصبی هستیم، توجه ما کمتر می‌شود. متوجه نمی‌شویم که کناردستمان چه می‌گذرد و فقط اتفاقی که درست روبه‌رویمان می‌افتد را می‌بینیم. این هم از نظر لفظی و هم استعاری صدق می‌کند: وقتی مضطرب هستیم یا استرس داریم، متوجه ایده‌هایی که در گوشه‌های ذهنمان است نمی‌شویم. اما برای به دست آوردن درک از یک مشکل، دقیقاً به همین ایده‌های پیرامونی نیاز پیدا می‌کنیم. 

لبخند بزنید.

لبخند زدن باعث می‌شود احساس خوبی پیدا کنیم که انعطاف‌پذیری در توجه را بالا برده و توانایی ما برای فکر کردن کلی‌نگر را تقویت می‌کند. وقتی این ایده توسط جانسون و همکاران (Johnson et al.) در سال 2010 بررسی شد، نتایج تحقیق نشان داد که شرکت‌کننده‌هایی که لبخند می‌زدند در کارهایی که نیاز به توجه داشت و فرد باید کل جنگل و نه فقط درختان آن را می‌دید، بهتر عمل می‌کردند.
 


7. برای جذابیت


لبخند خانم‌ها تاثیری جادویی بر همسرشان دارد و تاثیر آن حتی از ارتباط چشمی نیز بالاتر است. در یک تحقیق بر روی نحوه برخورد آقایان با خانم‌ها را در یک بار بررسی کرد ]والش و هویت، 1985 (Walsch & Hewitt, 1985) [. وقتی زنی فقط ارتباط چشمی با همسرش برقرار می‌کرد، در 20% از موارد فرد به او نزدیک می‌شد. وقتی همان زن لبخندی را هم اضافه می‌کرد، در 60% از موارد مرد به او نزدیک می‌شد.

اما وقتی مردها به زنان لبخند می‌زنند، تاثیر آن جادوییت کمتری دارد. بااینکه لبخند زدن جذابیت خانم‌ها را برای آقایان بیشتر می‌کند اما برعکس آن چندان صادق نیست. درواقع، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد مردان وقتی باغرور و یا حتی خجالت رفتار کنند، نسبت به زمانیکه شاد به نظر می‌رسند، جذابیت بیشتری دارند ]تریسی و بیل، 2011 (Tracy & Beall, 2011)[. کمتر لبخند زدن باعث می‌شود مردان مردانه‌تر به نظر برسند.
 


8. پنهان کردن فکر

روانشناسان در گذشته تصور می‌کردند که یک لبخند واقعی هیچوقت دروغ نمی‌گوید. لبخند‌های دروغین و مصنوعی فقط دهان را درگیر می‌کند درحالیکه لبخندهای واقعی به چشم‌ها نیز می‌رسد. اما در تحقیقات اخیر مشخص شده است که 80% از افرادیکه لبخند مصنوعی می‌زنند می‌توانند تاثیر لبخند بر روی چشم‌ها را نیز تقلید کنند.

پس از لبخند می‌توان برای پنهان کردن چیزی که واقعاً به آن فکر می‌کنیم استفاده کنیم اما با این وجود ساختن یک لبخند مصنوعی چندان آسان نیست زیرا زمان‌بندی آن باید درست باشد. رمز ایجاد یک لبخند قابل‌اعتماد این است که شروع کُندی دارد، یعنی نیم‌ثانیه طول می‌کشد تا روی صورت پخش شود. یک تحقیق نشان داده است که در مقایسه با یک لبخند با شروع سریع (یک دهم ثانیه)، لبخندهای با شروع کُندتر قابل‌اطمینان‌تر، واقعی‌تر و جذاب‌تر تلقی می‌شوند.
 


9. برای پول درآوردن

در موارد قبل بررسی کردیم که اقتصاددانان نیز ارزش لبخند را دریافته‌اند اما آیا لبخند می‌تواند واقعاً برایمان پول‌ساز باشد؟ واضح است که یک لبخند پهن از یک مستخدم می‌تواند: تید و لوکارد (Tidd and Lockard) در سال 1976 در تحقیق خود دریافتند که مستخدم‌هایی که لبخند می‌زنند انعام بیشتری دریافت می‌کنند.
بطور‌کلی‌تر افرادیکه در صنایع خدماتی هستند، مثل مهمانداران هواپیما یا آنها که در بخش سرگرمی و میهمان‌نوازی هستند، برای لبخند زدن به مشتریان خود پول می‌گیرند. اما مراقب باشید. تضاد مداوم بین آنچه واقعاً احساس می‌شود و آنچه نشان داده می‌شود می‌تواند موجب خستگی فرد و فرسودگی شغلی شود.
 


10. لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند


یکی از ساده‌ترین لذت‌های زندگی که معمولاً به‌خاطر خودکار بودن آن دیده نمی‌شود زمانی است که به کسی لبخند می‌زنید و او در جواب به شما لبخند می‌زند.
اما همانطور که ممکن است متوجه شده باشید همه آدمها در جواب یک لبخند، لبخند نمی‌زنند. هینز و توم‌هاو (Hinsz and Tomhave) در سال 1991 در تحقیق خود بررسی کردند که چه نسبت از افراد لبخند را با لبخند جواب می‌دهند. نتایج آنها نشان داد که حدود 50% از افراد اینگونه رفتار می‌کنند. درمقایسه معمولاً هیچکس اخم را با اخم جواب نمی‌دهد.
 


لبخند برای طول‌عمر

اگر هیچکدام از این تحقیقات نتونست لبخندی روی لبان شما بنشاند این را هم در نظر بگیرید: افرادیکه زیاد لبخند می‌زنند معمولاً بیشتر عمر می‌کنند. در یک تحقیق که بر روی تصاویر بازیکنان بیسبال در سال 1952 انجام گرفت مشخص شد که آنها که لبخند زده بودند تا 7 سال بیشتر از همسانان خود عمر کرده‌اند.

شاید حالا دلیلی برای لبخند زدن پیدا کرده باشید.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

S A L I J O O N


ادامه مطلب
نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

این روزها از حوالیِ تو ، بوهایی به مشامم می رسد
نکند بوی خیانت جایش را به عطر خوشت داده باشد

به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…


آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند

همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود 



اینجا زمین است ، زمین گرد است !
تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید !!!!
حال و روزت دیدنیست


 


حيله و خيانت، بيشتر از اشخاص ناتوان سر مي زند.(لارشفوكولد)

 


آنان که بودنت را قدر نمی دانند
رفتنت را “نامردی” میخوانند


تحمل تنهایی بهتر از گدایی محبت است

 
دانه هایی از عشق کاشتم

و خوشه هایی از غم برداشتم

خيانت

تکرار
و رویش نفرت


همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم



باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن


“دوستت دارم”

تکیه کلام تو بود

من بی جهت به آن تکیه داده بودم…!!!


آنقــدر مرا سرد کرد

از خودش .. از عشق ..کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام

آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..لیز می‌‌خوریــد


 
سوت پایان را بزن

من حریف هرزگی تو

و احمق بودن خودم نمی شوم 


 

دار بزن … خاطرات کسی که  تـو را دور زده

حالم خوب است …امّا گذشته ام درد میکند 

 

کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده

باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست

به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست


 

همه از مرگ می ترسن ما از رفیق نامرد

 

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست

آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند


دلم گرفته از آدمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن ،
از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون مال تو نیستند،
 از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره
نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ليموزين
 

 

 

دل به دل راه داره
 

 

 

 

عروسي
 

 

 

مرغابي
 

 

 

 

بسيجي
 
 

 

 

اينجوري كه بوش مياد

 

 

 

 

 

سيتروئن (Citroen)
 

 

 

 

 

دهلي نو
 

 

 

 

 

ابي

 

 

 

 

حامل هاي انرژي
 
 

 

 

قندهار

 
 

 

 

 

گونه هاي نادر

 
 

 

 

ح;امد بهداد
 

 

 

 

ژلاتين

 
 

 

 

دليل نام گذاري اين رشته كوه ها به نام "كليمانجارو"

 

 

 

 

مدينه
 
 

 

 

 

نمك نشناس

 

 

 

 

 

چ;اي سبز
 

 

 

 

 

غلط نامه



 

سه پایه: 3 تا آدم با حال که همیشه پایه هر حرکتی هستند

وانت: اینترنت آزاد و بدون فیلتر

اسلواکی: نرم و خرامان گام برداشتن

نیکوتین: نوجوانی خوش سیرت

نسیم: Wireless

نلسون ماندلا: نلسون اون وسط گیر کرده

ورساچه: به ترکی، اون ساک رو بده

Johnnie Walker: جنایتکاری که به قدم زدن علاقه دارد

هنگام: پا مرغی

کته ماست: این گربه مال ماست

کره گیاهی: فرزند یک وجترین

Saturday: روز جهانی ساطور

Gladiator: یه جورایی خوشحالیا

کراچی: پس تکلیف ناشنوایان چه میشود!

یک کلاغ چهل کلاغ: نبردی نا جوانمردانه بین کلاغ­ها

تو کتش نمیره: گربش خیلی تنگه

Indeed: این یارو شاهده

تهرانی: تکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه

Hot Spot: به اصفهانی، پات داغه

شهاب حسینی: شهابی که شبهای محرم در آسمان دیده میشود

Miscategories: مسابقات جهانی که هر ساله برای انتخاب بهترین بانوی آشپزکه در پخت کته گراز(نوعی غذای شمالی) تبحر دارد برگزار میشود

نخاله: خاله نیست، احتمالا عمه یا اقوام دیگر

تابش: 1، 2، 3، 4

Medical: مهدی جان یک تماس با من بگیر لطفا

Category: این گربه کدوم گوریه؟

هرزه: فرقی ندارد. ز ذ ظ ض

طفلکی: این بچه ماله کیه؟

تراکتور: بازیگری که سر صحنه بسیار گند میزند

Morphine: باید بیشتر فین کنی

سوگند: بسیار مزخرف، خیلی بد

Keyboard: چه کسی برنده شده

MissCall: دختر نا بالغ را گویند – به ترکی، واحد وزنی طلا و زعفران را گویند

بالماسکه: اون بال ماله ماست که!!

پرتره: صفتی که برتری چیزی به چیز دیگر را میرساند. مثلا: این لیوان آب از اون یکی پرتره

Already: گند زدی به همش رفت

میدان: ظرف نگهداری شراب و دیگر مشروبات الکلی

کورتاژ: پودر لباسشویی مخصوص نابینایان

Pitza: زنی که فقط بچه های در پیت و بدرد نخور میزاید

مارادونا: برای ما دویدن خوب نیست

Suspecious: به اصفهانی، ساس از بقیه حشرات جلوتر است

Johnnie Dep: قاتل افسرده

Acer: ای آقا .....

سیمین: نیم ساعت

آرمیتاژ: پودر لباسشویی مخصوص سربازان ارتش

هندوستان: طرفداران مرغ

مشروبات: روبات ساخت مشهد

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سوتی های شنیدنی

یه بار نزدیکی های ونک تو یه ترافیک بدجور گیر کرده بودم یهو انداختم تو یه کوچه فرعی و گازش رو گرفتم 
ملت هم خیال کردن من بلدم مثل اسب راه افتادندنبال من!
یکم اینور اونور پیچیدم آخر خوردم به بن بست خیلی ریلکس ماشین رو تهه کوچه پارک کردم 
رفتم تا نیم ساعت بعد اون ماشینها داشتن سر و ته میکردن که ازکوچه در بیان :))

یادمه هفت هشت سالم بود....یه پسر عمه داشتم که خیلی لوس وننر بود........
وقتی با بچه های فامیل بازی میکردیم چون سریع گریه میکرد بازیش نمیدادیم...اونم فورا به مامانش گزارش میداد و بازیمونو بهم میریخت.....
منم یه روز تصمیم گرفتم تلافی این کاراشو سرش در بیارم....
بهش گفتم یه بازی جدید..مثلا تو کوری منم میخوام از خیابون ردت کنم و رو صندلی بشونمت....
چشماشو بست و من دستشو گرفتم...یکم اینور اونور بردمش و گفتم حالا بپر رو صندلی.....اون بیچاره هم پرید...اما نه رو صندلی....یه شاخه شکسته درخت که تو زمین فرو کرده بودم....وای وای....وقتی پرید رو نوک چوبه....چنان جیغی کشید که تا ده تا کوچه اونطرف تر صداش میرسید....چشمتون روز بد نبینه....خون بود که از ماتحت پسر عمه بدبخت ما سرازیر شده بود........
گمون کنم بدونین چه بعد از اون ماجرا چه کتک مفصلی خوردم....
اما هنوزم بعد از اون همه سال پشیمون نیستم..

سگ سگارو توی افسانه میتی کامان که یادتونه؟ یا بار داشتیم اسم و فامیل بازی میکردیم حرف هم "ض" بود پسر دائیم که بچه کلاس سومی بود نوشته بود: نام :ضُمبه نام خانوادگی: ضمبه زاده حیوان:ضمبه رنگ: ضمبه ای شغل: ضمبه فروش اشیا: ضمبه پلاستیکی !

یه دایی دارم که جوونیاش بدنساز بود و خوش هیکل، وقتی شیش هفت سالم بود یه بار ناخواسته صدای گوزشو شنیدم! گفتم این چی بود؟! گفت: هوا تو بدنم جمع شده، خالی کردم جاش عضله بیاد! به کسی نگو چون این رمز موفقیت منه!
و بچه معصوم زودباور تا مدت ها سعی می کرد با همین متد عضلات رو بسازه!!

چند وقت پیش که داشتم تو سایتای مختلف نمیدونم دنبال چی میگشتم... به یه عکسی بر خوردم که توش نوشته بود: " اگر رمز زیر را از راست به چپ وارد کنید ام تی ان ایرانسل شما 3برابر بیشتر شارز میشود."
کاملا شاخ درآورده بودم... اما حیف که سیم کارتم همراه اول بود پس خواستم به خواهرم لطف کنم و این رمزو بدم به اون که ایرانسل داره. همین 1ساعت پیش بعد از چند روز منت این و اون و کشیدن بابام که هر دفعه واسش 1000تومن بیشتر شارژ نمی گرفت یه شارژ 5تومنی گرفت واسش اونم دید یه شارز قلمبه رسیده دستش گفت الان اون رمزو بزنیم ببینیم چی میشه.
رمزو براش خوندمو اونم بادقت وارد کرد بعد دیدم چشاش داره از حدقه میزنه بیرون
منم داشتم واسش کری میخوندم که اگه 3برابر شده باشه باید 10 تومن واسم شارژ بگیری... که دیدم نه.... حالش جوریه که به آدمای خیلی خوشحال نمیزنه که گوشی رو ازش گرفتم دیدم نوشته "انتقال 5000تومن شارژ به شماره ********** با موفقیت انجام شد"
درست همونجا بود که چشام سیاهی رفت... از اون موقع تا خود الان خواهرم داره هی غر میزنه و ساکت میشه بعد یهو بی هوا جیغ میزنه! فک کنم موفق شدم دیوونش کنم!!

سال دوم دبیرستان بودم که وسط سال تحصیلی با مامانم و خالم رفتیم کیش و قرار شد وقتی برگشتیم یه برگهگواهی از دکترم بگیرم که مثلا مریض بودم و غیبتم موجه بشه!یه بابا بزرگ پیرم داشتم که خدا بیامرز با ما زندگی میکرد که بهش سپردیم هر کدوم از دوستام زنگ زدن بگه خبر نداره کجا هستم و گفت باشه. خلاصه ما رفتیم و برگشتیم و خوش و خندان راهی مدرسه شدیم که یهو دوستام هجوم اوردن سمتم که به این زودی از چین برگشتی؟؟؟شاهین کیه ناقلا ؟چرا تا حالا چیزی ناگفته بودی؟ منو میگی!!! تا اینکه کشف به عمل اومد که، این دوستای ما نگرانمون میشن یه روز بعد از مدرسه میرن در خونمون که بابا بزرگم درو باز میکنه و وقتی سراغ منو ازش میگیرن، نه میذاره، نه بر میداره،( به فارسیه لهجه خودش) میگه: لیلا با شاهین رفتن چین!!! منظورشم از شاهین همون شهین بوده که مامانم باشه:))

پونزده سال پیش تازه ولنتین و این داستانا مد شده بود و من پولی نداشتم که برای دوست دخترم کادو بخرم...یه روز قبلش با یکی از بچه ها قرار گذاشتمو صبح ساعت چهار راه افتادیم رو پشت بوما و یا علی از تو مدد
با یه گازانبر افتادیم به جون ال ان بی و دیش های ملت....خلاصه یه گونی ال ان بی رو فروختیم بیست هزار تومن با نفری ده تومن ولنتین بازی کردیم.....شب که برگشتم خونه دیدم بابام نشسته اخماش تو هم...پرسیدم چی شده بابا....گفت نمیدونم دیشب کدوم بی پدری ال ان بی مونو دزدیه.....نگو این رفیقمون به خونه ما هم رحم نکرده بود...../یکم خجالت آوره ولی خوب بچه بودیم دیگه...

نشسته بودم وسط سالن اس ام اس بازي ميكردم باحالاشم بلند ميخوندم خونواده شاد شه!!بعد يه اس از خالم اومد منم از اونجايي كه اس هاش هميشه باحاله شروع كردم به بلند خوندن ببينيد چي بود!!:
فیله صاحبشو لخت میبینه ازخنده غش میکنه میگه:چه جوری بااین آب میخوری؟
خلاصه قبل اينكه بفهمم چه گهي خوردم ديدم چشاي مامان بابا گود شد!مامان گفت اينو كي بهت داده؟!گفتم خالم!رفتم تو اتاق دوباره خوندم زدم زير خنده مامانم اينا پچ پچ ميكردن گفت بايد بگم بيشتر دقت كنه چي ميده فوري اس دادم به خالم كه گند زدم ناجور خلاصه ٣بار گفت ديوونه گوشيو بست به رگبار اس ام اس گفت برو اينا رو بخون كه آبرو اونو بخره !!والا بي ادب نيستم!! من تو اتاق=>:

پریشبا خوابیده بودم طرفای ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح دیدم یکی‌ داره زنگ درو میزنه ولم نمیکنه...خدایا یعنی‌ کیه این وقت شب؟؟!! ...با هزار بدبختی چشمای قرمز پا شدم رفتم در و باز کردم دیدم ریموند پسر همسایهٔ خونه بغلیه که توی بیمارستان پرستار بخش اعصاب و روانه...گفتم چی‌ می‌خوای میگه میشه از راه خونه شما برم روی پشته بام پنجرهٔ اتاق بالایی مون بازه من برم خونه..بهش میگم مگه خودت کلید نداری ریموند میگه چرا ولی‌ سگم توی حیات خوابه در و باز کنم بیدار میشه شروع میکنه به پارس کردن .واسه همین تورو بیدارت کردم .... همین جوری وایسادم تو چشاش ذول زدم...خداااااا من بایستی برم خودمو دار بزنم که به اندازهٔ یه سگ هم ارزش ندارم.

 

حرف حساب

والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!میگفت: شما… مام میگفتیم: ما؟میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر!آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!یعنی یه همچین اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما..!

میگن تو جهنم عمت هر کاری بخواد می کنه فحش هاش رو تو می خوری !!!

بعضی وقتا شنیدن یه
” بگو ببینم چه مرگته ”
از یه رفیق خیلی بیشتر از حرفای کلیشه ای
“عزیزم چی شده”
میچسبه….!

دو تا نصیحت …!
1آ.شغال هم که باشید قابلیتِ بازیافت دارید ، امیدتونو از دست ندید خلاصه !
2.باور کنید استفاده از کلمات رکیک شما را به انسانی کول و باحال تبدیل نمیکند

دیدن یه سوسک توی اتاق خواب درواقع مسئله خاصی نیست
مسئله خاص از اونجا شروع میشه که : سوسکه ناپدید میشه… !!

من موندم این مخترع نون تافتون چه فکری کرده این همه سوراخ گذاشته رو این نوون؟؟؟
یه لقمه درست حسابیم نمیشه گرفت همش نشت میکنه!

بعضی آهنگها هستن که گوش میدی میگی
“من کی زندگیمو واسه این تعریف کردم که این از روش آهنگ ساخته؟؟

یه زمانی بهمون میگفتن “یه دقیقه از اون اینترنت لامصب بیا بیرون میخوام تلفن کنم” !!

یه نصیحت
زمانی که گوشی را روی حالت بلندگو قرار میدهید حتما به شخصی که آنطرف خط هست اطلاع دهید. :|
بعضی مواقع خیلی گند کاریها اتفاق می افته وقتی شخص دیگه ای هم کنار شما باشه ….!

یه مثل کامپیوتری هست که میگه :
حال ما اینــقــدرا هـم خوب نیست ، فـتـوشـاپــه !

هموجور که نمره دلیل بر هوش نیست… سن هم دلیل بر فهم و شعور نیست !!!

ای خدا دمت گرم ما رو بفرست به مرحله ی بعد دیگه!! این مرحله که همش غولــــــــه!!!

 

صرفا جهت اطلاع

رو اعصاب تر از مهمونی که شب می مونه، مهمونیه که شب مونده و صب زودتر از همه بیدار میشه، 
جاشو جم می کنه و عین منگولا میشینه یه گوشه منتظر بقیه!

با اينکه دوس ندارم سر به تنت باشه،اما وقتي ميگي از صفحه ي فلان تا فلان حذف،دوس دارم پاشم وسط کلاس ماچت کنم 

به وسعت قلب کوچکم به یادتم . شاید کم باشد !
اما قلب هرکسی تمام زندگی اوست ...

سید خندان گشت ارشاد گذاشتن، راننده تاکسی ها میشینن شرط بندی میکنن که کدوم دختر و میگیرن کدومو نمیگیرن !

وقتي مي خواي يه رابطه رو به هم بزني ،خوب به هم بزن....اما لگدکوبش نکن
بزار برو...اما داغونش نکن.. با احساسش ...فکرش...اعتمادش و غرورش بازي نکن
چون بعد از رفتن تو فقط غمگين نميشه...
تا سالها بايد با يه ترس لعنتي زندگي کنه و نتونه ديگه به هيچ کس اعتماد کنه.......حتي براي يه دوستي ساده...

خدایا وقتی دلت می گیره می خواد بترکه چیکار می کنی؟
به روی خودت نمی آری و یه گوشه می شینی دلتو قایم می کنی؟
یه لیوان آب می خوری که بغضت رو بفرستی پائین ؟
با نگاهت بازی می کنی که یادش بره می خواسته گریه کنه؟
یادت می افته تنهایی و باید خدا باشی ؟
نمی دونی که من چقدر امروز خدا بودم .....!

زمانه جالبی شده...، بی تفاوت بودن علاقه رو بیشتر می کنه، بی قید و بند بودن عاشق های آدمو زیاد می کنه، سنگ دل بودن کلاس داره، و از شانس ما هیچکدومم نداریم...

آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس
باور نمی کنی ؟؟؟
همین لحظه
چشمهایت را ببند ...
خیال مرا در آغوش بکش ...
ببین لبریز می شوی از عشق ...
از من ...
ببین آغوش من 'فقط' به اندازه تو جا دارد...

 

مزایده الاغ مرده

چاک از یک مزرعه ‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار . قرار شد که مزرعه‌ دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد . اما روز بعد مزرعه ‌دار سراغ چاک آمد و گفت :متأسفم جوون . خبر بدی برات دارم . الاغه مرد .
چاک جواب داد : ایرادی نداره . همون پولم رو پس بده .
مزرعه ‌دار گفت :نمی ‌شه . آخه همه پول رو خرج کردم .
چاک گفت : باشه . پس همون الاغ مرده رو بهم بده .
مزرعه ‌دار گفت : می ‌خوای باهاش چی کار کنی ؟
چاک گفت :می‌ خوام باهاش قرعه ‌کشی برگزار کنم .
مزرعه‌ دار گفت :نمی ‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه ‌کشی گذاشت !
چاک گفت : معلومه که می ‌تونم . حالا ببین . فقط به کسی نمی‌ گم که الاغ مرده است .
یک ماه بعد مزرعه ‌دار چاک رو دید و پرسید :از اون الاغ مرده چه خبر ؟
چاک گفت :به قرعه ‌کشی گذاشتمش . ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و ۸۹۸ دلار سود کردم .
مزرعه ‌دار پرسید : هیچ کس هم شکایتی نکرد ؟
چاک گفت :فقط همونی که الاغ رو برده بود . من هم ۲ دلارش رو پس دادم.

 

تو هم نمیبینیش ؟

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


دیروز به استاد گفتم :
استاد دو دیقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ای
بیا بشین دیگه !
کل کلاس له شدن:)) منم انداخت بیرون !
.
.
.
حتی اگر از دوران مهد کودکتون چیشاتون ضعیف باشه
از نظر پدر و مادرتون این کامیوتر صاحاب مرده باعثشه !
.
.
.
تازه فهمیدم ((موفق باشید)) آخر برگه امتحان
در جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد می گفتیم !
.
.
.
یارو اومده آدرس میپرسه یه ساعت توضیح دادم “سمت راست فلان جا”
خدافظی کرد رفت سمت چپ
.
.
.
بعضی وقتها عقل آدم یه چیز میگه و دلش یه چیز دیگه
اصلاً هر دو شون غلط کردن آدم باید ببینه زنش چی میگه !
.
.
.
دقت کردین ؟ شهرام شب پره قرص اکس سرخود است !
.
.
.
ترسناک ترین سوال : آخرین نفر کی دستشویی رفته !؟
.
.
.
یکی از بچه ها میگفت امسال همه تولدمو تبریک گفتن به جز خانوادم
توقع داشتم ازشون ناراحتم
گفتم برو خدا پدرتو بیامرزه
والا بابا ننه ما اصن نمیدونن ما چه سالی چه ماهی دنیا اومدیم
دهه هفتادی بود !
ای خدا دهه شصتی اینقد بدخت آخه
.
.
.
گریه ی شوق من از خنده دل انگیز تر است . . . !
.
.
.
ساق پا چیست ؟
وسیله ای برای یافتن میز در تاریکی !
.
.
.
دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:
چطوری سیبیلو؟
دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:
وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی
من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه !
.
.
.
باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن
ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم
بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !
.
.
.
به سلامتی دزد دریایی …
که همه رو با یه چشم میبینه !
.
.
.
لعنتی….. !!!
روزهایی که به تو نیازدارم …
مصادف شده با
روزهایی که ازمن دوری….
.
.
.
لیدیز اند جنتلمن
آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید …
.
.
.
هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !
.
.
.
یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم
خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من
قصد ازدواج نداره !!
.
.
.
هرگز انتظار نداشته باشید .هرگز خواهش نکنید . هرگز تقاضا نکنید .
هرگز خودتان را سبک نکنید . اگر قرار شود مال شما شود
همه چیز همانطور که میخواهید .پیش خواهد رفت .. بگذارد خودش اتفاق بیفتد .
.
.
.
به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..!
.
.
.
قلابت را بدون طعمه بینداز ، اینجا پر است از ماهیانی که از زندگی سیر شده اند
.
.
.
من عاشقانه دوستش دارم
و او عاقلانه طردم می کند
منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است
.
.
.
پسر : عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی …
دختر : من که الان عصبانی نیستم.!!
پسر : منم همینو میگم، الان مثه بزی..!!!
دختر : چی میگی آشغال؟
پسر : آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی ….!!
.
.
.
جمعیت جهان = ۷,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ نفر
اگه من بمیرم = ۶,۹۹۹,۹۹۹,۹۹۹ نفر
همه ی اعداد عوض میشه ، قدر منو بدونید…
.
.
.
انگار ۹۰% از خستگی آدم تو جورابشه !
این جورابو که در میاری راحت میشی
.
.
.
یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم ماد
میریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم !
.
.
.
دیشب داشتم با دوستم اس ام اس بازی می کردم:
من: یادته یه روز تو آشپز خونه ی خوابگاه باهات دعوا کردم؟؟
هر وقت یادم می افته عذاب وجدان می گیرم
دوستم: آره یادم خاک بر سرت تو همیشه خیلی بی شعور بودی!
اینم از دوستای ما
.
.
.
خیلی وقته این سوال ذهن منو به خودش مشغول کرده
که چرا به جای :دی از :بهمن استفاده نمیکنن !
.
.
.
هیچی بدتر از این نیست خسته بخوابی جلو تلویزیون
ببینی کنترل گم شده و بخوای بلندشی دنبالش بگردی …..
.
.
.
حتی اگه ۸ تا یخچال فریزر ساید بای ساید هم تو خونه باشه
از نظر مادر ۹۰ درصد قبض برق مال کامپیوتره!!!
.
.
.
و خداوند انسانهایی را آفرید که به اشتباه فکر می کنن خوشمزه هستن
بدین سان اعصاب بشریت به فنا رهسپار گشت
.
.
.
با مامانم دعوام شده …
رفتم سر گوشیش میبینم شمارم رو پاک کرده !
.
.
.
با بابام تو تاکسی داشتیم میرفتیم یهو بابام دستشو کرد تو جیبش
ما هم او مدیم تریپ ور داریم گفتیم “بزار من حساب میکنم”
بابام گفت:کی خواست پول بده موبایلم زنگ خورده…اخرشم خودم حساب کردم!
.
.
.
باعرض سلام و خسته نباشی خدمت نیمه گمشده ام ، کدوم گوری هستی نکبت؟؟؟
.
.
.
آهای ماریو منو یادته؟؟؟
من همونیم که کل دوران کودکیمو واسه نجات دادن دوست دخترت هدر دادم !! کصافط!!!!..
.
.
.
دقت کردین قبلاً هر چی موبایل کوچکتر بود با کلاس تر بود،الان هر چی بزرگتر باشه!!!
.
.
.
اگه از خونه زدی بیرون، و صد متر جلوتر یادت افتاد که تلفونتو جا گذاشتی
و بر نگردی برش داری، یعنی‌ تنهایی‌ آقا، تنها
.
.
.
بعضی ها پشت فرمون چنان با دقت، ظرافت و پشتکار عجیبی
با انگشت دماغشون رو حفاری می کنن
انگاری عسلویه ست الانه که نفت و گاز بزنه بیرون!!!
.
.
.
از خود آزاری های دوران بچگی میشه به زبون زدن به دو سر باتری کتابی اشاره کرد
.
.
.
به ســلامتی اونی که
دست هر افتاده ای رو گرفت تا بلند شه
اما وقتی خودش افتاد زیر پا لهش کردند |:
.
.
.
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ
دست تمنایی به سویم دراز کرد
خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه
دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …
.
.
.
به داداش کوچیکم میگم یکم ورزش کن مثل من هیکلت ورزشکاری بشه
برگشته بهم میگه:
تو که هیکلت مثل آدم دست راستی میمونه ، که با دست چپ نوشته باشه !
.
.
.
یه سوال فنی:
چرا “فوت” سرده و “ها” گرمه ؟
مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا “فوت” میکنی سرده و “ها” میکنی گرمه ؟
.
.
.
از نظر هندوانه
تمام انسانها چاقوکش هستند !
.
.
.
کسی که بیشتر از ۳ دفعه پشت سر هم بهت گفت ازت متنفرم
عاشقته تضمینی !
.
.
.
زندگی سخت است تو آسان بگیر
زندگی درد است تو درمان بگیر
زندگی مار است تو جانش بگیر
زندگی جام است تو کامش بگیر …
.
.
.
شما هم وقتی پول مول تو جیبتون نیست احساس نا امنی میکنین ؟
یا فقط من اینجوریم !؟
.
.
.
تو کافی‌شاپ دختره مدام دستش‌و می‌کشید رو دست پسره، پسره‌م لبخند می‌زد
دستم‌و کشیدم رو اون یکی دستم، اصلن خنده‌دار نبود!
.
.
.
دقت کردین هروقت یه خواب خوب میبینی صب پاشی یادت نمیاد
اما کافیه یه خواب ناجور ببینی ، تا شیش ماه تو مخته !
.
.
.
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است
افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد!
.
.
.
ایرانسل در آینده ای نزدیک:
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره :-*
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
یکی میارم در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !
.
.
.
شمام اینجوری میشین ؟
کافیه شماره های گوشیتون به فنا بره .
دهنتون سرویس میشه هردفه اس بیاد !
آپاندیستون رو میاره جلو چشتون تا بگه کیه
.
.
.
دوستم تعریف میکرد میگفت :
با دوست دخترم رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم و این حرفا
آقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیم
خدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونه
تو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن !
.
.
.
شِنبِمِه (shenbeme) چیست !؟
اضحار وضعیت یک قمی ، وقتی لب ساحل به او شن چسبیده باشد !
.
.
.
عجیبه ….. یه جای کار اشکال داره !
یه عده نه به پدرشـون رفتن نه به مادرشـون اونا فقط و فقط بر باد رفتن ….
.
.
.
خنثی کننده جمله “همه ساکت بودند ناگهان خری گفت”
[گوینده خر است]بود !
.
.
.
طرف میگه برات میمیرم و این تریپا میاد فِر و فِر
اما اگه دست به گوشیش بزنی درجا میخواد اعدامت کنه
.
.
.
هروقت ساعت سه – چهار صب خوابیدم صبش عین آدم بیدار شدم .
اما اگه دوازده یک بخوابم باید با بیل بیدارم کرد .
خدایا درخواست ری استور فکتوری داریم
.
.
.
بعضی از دوستان عزیز هستن که دوست داری مستقیم تو چشماشون خیره شی
و با لبخند بهشون بگی عزیزم خیلی زر می زنی !
.
.
.
کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟
من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم
شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم می کنم !
.
.
.
گاهی چقدر سخت است، تشخیص این که:
منطق بر احساس ارجحیت دارد، یا احساس بر منطق !
.
.
.
مـــــــــن از کســـــــــــــانی که در بــــــــــــاور خود
همیـــــــــــــشه حــــــــــق دارنـــــــــــد متـــنــــفــــــــــــرم !
.
.
.
کاش دنیا یکبار هم که مى شد بازیش را به ما میباخت
مگر چه لذتى دارد این بردهاى تکرارى برایش؟!
.
.
.
یه عده‌ای هستن که بعد از شنیدن درد دل شما سرشون‌ رو تکون میدن
و خیلی جانسوز میگن: می‌فهمم، می‌فهمم . . .
ولی به جون خودم عمرا اگه فهمیده باشن!
.
.
.
به فرزندانمان در کودکى
وقت بیشترى براى عروسک بازى بدهیم
تا وقتى بزرگ شدند با آدمها بازى نکنن….!
.
.
.
لذتی که در پرت کردن شلوار گوشه اتاق هست
تو زدنش به چوب لباسی نیست !
.
.
.
یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم
که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام!
بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو
من که حلالشون نمی کنم!
.
.
.
دقت کردین هر موقع جوراب پاتونه دمپایی توالت خیسه!
آخه چرا!؟
.
.
.
بعضی ها برای به جایی رسیدن
و بعضی ها بعد از به جایی رسیدن
همه چیز را زیر پا می گذارند ….!!
.
.
.
به سلامتیه مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن
.
.
.
عشق که آپشن نداره
خودت باش کسی ام خوشش نیومد ، نیومد اینجا مجسمه سازی نیست
.
.
.
یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری
رسما” غصه تو رو میخوره
.
.
.
دوستم: چقد مامان بابات خوب و مهربونن
من: واسه اینکه تو اینجایی !
.
.
.
این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
.
.
.
از میان تمام بازی های کودکانه
تنها” یادم تو را فراموش “را خوب بلد بودی
.
.
.
به یکی همینطوری اس ام اس دادم :
“ببخشید میتونم شمارتونو داشته باشم؟” جواب داد: “شما ؟”
اصن اشک شوق تو چشام حلقه زد وقتی فهمیدم از من اوسگل تر  هست
.
.
.
ندانستن عیب نیست ، فضولی کردن عیب است !
.
.
.
میگه: چرا زن نمیگیری؟
میگم: مرسی من همینطوری راحتم
میگه :‌آخه ما ناراحتیم تو راحتی:))
.
.
.
دیشب یه دختره دَر فلشش رو گم کرده بود آروم از من پرسید :
ببخشید اگه فلش در نداشته باشه ویروسی می شه؟؟؟!!!!
یعنی از شدت خنده دل و روده برام نمونده بود
.
.
.
در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد ….
اکنون نه مشترک هستی ؛
نه مورد نظر … !!!
.
.
.
تویى که میگى : دیگه مثل من پیدا نمیکنى !
واقعا فکر میکنى بعد از تو ، دنبال یکى مثل تو میگردم !؟
.
.
.
مامان بابام دعواشون شده بود ۳ روز بود قهر بودن…
بابام قبل از اینکه بیاد خونه زنگ زد بهم گفت بیا پارک سر خیابون کارت دارم!!!!
من
رفتم گفتم جانم؟
برگشته میگه ببین عزیزم ۳ شب هست که شام درست حسابی نخوردیم داریم هر شب نون و ماست میخوریم ، ۳ شبه رو کاناپه دارم میخوابم کمرم تا نمیشه پدرم درومده!!!
من :-؟
گفتم خوب چیکار کنم؟ دعوا نکنین خوب …
برگشته میگه ببین عزیزم باید یه فداکاری این وسط اتفاق بیوفته!!!
من :O
گفتم بابا حرفات بـــــــــــــــو داره یعنی چی؟!!!
برگشته میگه مامانت از قهرمان بازی خیلی خوشش میاد، تو باید الان که رفتیم خونه با مامانت الکی جر و بحث کنی بعد من بلند شم بزنم تو گوشت بگم ببند دهننتو نباید به مامنت از گل نازکتر بگی …
من

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

   6کار زنانه برای دیوانه کردن مردها
 


1. سالگرد گرفتن برای هر چیز کوچکی


چرا خانمها هر اتفاق کوچکی در زندگی را به بهانه ای برای  گرفتن هدیه تبدیل میکنند. ما آقایان بعد از یک روز کاری عادی و  کاملا خسته با تصور فقط یک شام ساده به منزل میآییم. اما صحنه ای را که با آن مواجه میشویم ما را شوکه میکند. چه کار غلطی انجام دادهیم؟ آیا تولدش است؟ آیا تولد خودم است؟ نخیر، امروز سالگرد روزی است که برای اولین بار به یکدیگر نگاه کردیم. خانمهای عزیز لطفا دست بردارید. ما همینکه توانستیم روزهای قرارمان را به یاد داشته باشیم کلی هنر کرده ایم. 

 


2. پر کردن تخت از کوسن

اگر فکر میکنید که تخت برای خوابیدن است اشتباه میکنید. ما به امید یک خواب راحت به سمت تخت میرویم اما با کوهی از کوسنها که به صورت کاملا استراتژیک جایسازی شده اند مواجه میشویم، به نحوی که هیچ جایی برای خود ما وجود ندارد. ما به هیچکدام از کوسنهای قلبی شکل یا پرزداری که فقط باعث عدسه کردنمان میشود احتیاجی نداریم. فقط یک بالش ساده برای خوابیدن می خواهیم. لطفا این بیماری "اختلال کوسن وسواسی " را کنار بگذارید. 
 

3. پرسیدن مداوم جمله: به چی فکر میکنی؟

 

 

این یک روش کاملا کلاسیک زنانه است تا ما مردان را وادار به اعتراف کنند که در آن لحظه خاص به آنها فکر نمی کردیم. این سوال دقییقا در زمانی که از کنار هم بودن لذت میبریم و درست لحظه ای که اصلا انتظارش را نداریم مطرح می شود. این اتفاق آنقدر سریع می افتد که هیج زمانی برای فکر کردن نداریم و قبل از آنکه متوجه شویم متهم به فکر کردن به نامزد قبلیمان می شویم! این سوال روشی بسیار ظریف است تا به ما این پیام را برساند که ما حق داشتن افکار خصوصی را نداریم. 
 

4. گفتن جمله "خوبم" وقتی که ناراحت هستید. 

همسرم در حالیکه من در حال تماشای فوتبال بودم جلوی تلوزیون ایستاده بود و به همین دلیل کمی بحثمان شد. از آن پس هرگونه مشکلی را که فکرش را بکنید به یادش آمده است. پرسیدم: خوبی؟ اما  او همان جمله منفعل-تهاجمی که معمولا با یک سکوت همراه می شود را گفت: خوبم!

 
 اگر از چیزی ناراحت هستید آن را مستقیم بیان کنید تا ما هم بتوانیم آن را حل کنیم. البته راه بهتری هم وجود دارد: لطفا مشکلات را یکی یکی بازگو نکرده و بگذارید ما فوتبالمان را تماشا کنیم!
 

5. بیش از حد احساساتی بودن

شما در مراسم ختم، مراسم عروسی، به خاطر فیلمهای شاد و غمگین گریه می کنید. ما مردها نمیدانیم در زمانیکه شما تمام پیراهن زیبا و اطو شده ما را با اشکهای خود خیس می کنید، چه کاری می توانیم انجام دهیم. اصلا این همه اشک را از کجا می آورید؟ به عقیده ما مردها، خانم ها می توانند در سال یک روز مخصوص گریه کردن داشته باشند. آنها میتوانند در این روز دور هم جمع شده  و تمام 24 ساعت را گریه کنند تا برای 364 روز باقیمانده نرمال رفتار کنند. 
 

6. مداوم صحبت کردن 

 

ما مردها شنیده ایم که خانمها روزانه حدود 20.000 کلمه صحبت می کنند. خوب برای ما قابل درک است که این وظیفه روزانه باید حتما انجام شود. اما چرا همیشه در بدترین زمان ممکن این کار را میکنید؟ مثلا همسر من، درتمام طول آن مهمانی خانوادگی که واقعا باید صحبت می کرد و آن سکوت اذیت کننده را می شکست ساکت بود و درست زمانیکه من و دوستانم در میانه یک بازی بسیار هیجان انگیز بودیم شروع به تعریف کردن از نحوه نشستن گربه همسایه کنار بوته گل رز کرد! عذاب آورترین قسمت ماجرا اینجا بود که او داشت به طور مفصل راجع به صاحب گربه که در سو پرمارکت سر خیابان مشغول به کار بود صحبت می کرد. خانمهای عزیز، لطفا زمان مناسب برای صحبت کردن را تشخیص دهید و لطفا  فقط اصل کلام را بیان کنید.
 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.Ir
 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نـــمیــــخواهــم به جز مــن دوستــدار دیــگری باشــی 
برای لحــظه ای حتــی به فکر دیــگری باشـــی

 

 
نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

میگن یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که: 

 

آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟

ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون!


آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز 
تمیز میکنم ، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! 
یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن. 

بقیه حوری ها هم مرتب میگن مارو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.

اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو سرشون زدن که 


هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته 

در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه میخوان.

هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن ودوباره مردن. 

چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بیایید دماغتونوعمل کنیم. 


خدا میگه: 

ای فرشته من! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت!

مردی برو یک زنگی به نگهبان جهنم بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!

نگهبان بهشت میره زنگ میزنه به نگهبان جهنم ... دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره نگهبان جهنم نفس نفس زنان جواب میده: 

جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟


نگهبان بهشت میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟


نگهبان جهنم آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها


اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم خدایی!!!

شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن!

تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... 

حالا هم که... ای داد!!! مرتیکه ییییییی......!!!!!!چیکار به اون داری!!!!!؟؟؟؟؟


نگا تو رو قرآن داره سربسر زنای طبقه هفت میذاره
سرشو کرده تو حموم ذوبشون!!

اونورم اعتراضه چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم!!

دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه!!
هوووووووووووووو!!! آقا نکککککن!!!! بهت میگم نکن بی نا......!!! !!
لعنتی بیام چوب به......!!!!!
اوخ اوخ! من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن!!
 

 

 


اینا بزرگ بشن چی میشن 

قرتی ها

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اسم من…!


اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.


سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه*شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد… 
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: “کرایه*ی خانم رو هم حساب کنید دختره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه… اجازه بدین خودم حساب می*کنم و این حرفا منم که عمرا این موقعیتو از دست نمی*دادم و کوتاه نمی*اومدم می*گفتم به خدا اگه بزارم 
تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده هَمَشَم می*دیدم نیشِ راننده بازه 
خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم بعدش گفت: “چطوری با این پونصدی کرایه*ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟”
یهو انگار فلج شدم. آخه پول دیگه*ای نداشتم الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت*کشی تابلوُ… که دیدم خانم خوشگله کرایه*ی جفتمونو حساب کرد ولی از خنده داشت می*ترکید 
داشت گریه*ام می*گرفت که اس.ام.اس داد و گفت: “پیش میاد عزیزم ناراحت نباش موافقی ناهارو با هم بخوریم؟ 
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! 
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم: “باشه” این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو “مستضعف” سیو کرده…!!!

 

 

اسپانيايي ها ميگن :
“عشق ساكت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلندتر است ”
ايتاليايي ها ميگن:
“عشق يعني ترس از دست دادن تو !”
ايراني ها ميگن :
“عشق سوء تفاهمي است بين دو احمق كه با يك ببخشيد تمام ميشود !”

 

 

دو تا خانوم داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم افه میومدن. اولی می گه من اونقدر لاغر بودم که وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم. دومی می گه این که چیزی نیست، من یه بار یه آلبالو رو با هسته قورت دادم، همه ی فامیلامون می گفتن اوا زری خانوم چند ماهه حامله ای؟!

 

 

دیروز به استاد گفتم :

استاد دو دیقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همش که پا تخته ای

بیا بشین دیگه !

کل کلاس له شدن:)) منم انداخت بیرون !

.

.

.

حتی اگر از دوران مهد کودکتون چشاتون ضعیف باشه

از نظر پدر و مادرتون این کامپیوتر صاحاب مرده باعثشه !

.

.

.

تازه فهمیدم ((موفق باشید)) آخر برگه امتحان

در جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد می گفتیم !

.

.

.

دقت کردین ؟ شهرام شب پره قرص اکس سرخود است !

.

.

.

یکی از بچه ها میگفت امسال همه تولدمو تبریک گفتن به جز خانوادم

توقع داشتم ازشون ناراحتم

گفتم برو خدا پدرتو بیامرزه

والا بابا ننه ما اصن نمیدونن ما چه سالی چه ماهی دنیا اومدیم  :|

دهه هفتادی بود !

ای خدا دهه شصتی اینقد بدخت آخه :|

.

.

.

دختری با ظاهری ساده از خیابان گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت:

چطوری سیبیلو؟

دختر خونسرد ، تبسمی کرد و جواب داد:

وقتی تو ابرو بر میداری و مو رنگ میکنی و گوشواره میندازی

من سیبیل میزارم تا جامعه احساس کمبود مرد نداشته باشه !

.

.

.

باباهامون جلوی باباهاشون پاشونو دراز نکردن

ما پاهامونو دراز کردیم اما به احترامشون جلوشون سیگار نکشیدیم

بچه هامون اگه تو جمع نزنن زیر گوشمون شانس آوردیم !

.

.

.

به سلامتی دزد دریایی …

که همه رو با یه چشم میبینه !

.

.

.

لعنتی….. !!!

روزهایی که به تو نیازدارم …

مصادف شده با

روزهایی که ازمن دوری….

.

.

.

هم عاشقتم , هم ازت متنفرم , میانگین که بگیری میبینی برام مهم نیستی !

.

.

.

یعنی من خودم رو یه یک لحظه جای این دخترای مجرد میزارم

خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ و خوشگل و تحصیل کرده ای مثل من قصد ازدواج نداره !!

.

.

.

به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده..!

.

.

.

قلابت را بدون طعمه بینداز ، اینجا پر است از ماهیانی که از زندگی سیر شده اند

.

.

.

من عاشقانه دوستش دارم

و او عاقلانه طردم می کند

منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است

.

.

.

پسر : عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی …

دختر : من که الان عصبانی نیستم.!!

پسر : منم همینو میگم، الان مثه بزی..!!!

دختر : چی میگی آشغال؟

پسر : آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی ….!!

.

.

.

انگار ۹۰% از خستگی آدم تو جورابشه !

این جورابو که در میاری راحت میشی

.

.

.

یه پسرخاله دارم به باباش میگه پدر، به مامانشم مادر

 میریم خونشون انگار داریم فیلم هندی می بینیم !

.

.

.

خیلی وقته این سوال ذهن منو به خودش مشغول کرده

که چرا به جای :دی از :بهمن استفاده نمیکنن !

.

.

.

هیچی بدتر از این نیست خسته بخوابی جلو تلویزیون

 ببینی کنترل گم شده و بخوای بلندشی دنبالش بگردی …..

.

.

.

حتی اگه ۸ تا یخچال فریزر ساید بای ساید هم تو خونه باشه

از نظر مادر ۹۰ درصد قبض برق مال کامپیوتره!!!

.

.

.

و خداوند انسانهایی را آفرید که به اشتباه فکر می کنن خوشمزه هستن

بدین سان اعصاب بشریت به فنا رهسپار گشت :|

.

.

.

با مامانم دعوام شده …

رفتم سر گوشیش میبینم شمارم رو پاک کرده !

.

.

.

باعرض سلام و خسته نباشی خدمت نیمه گمشده ام ، کدوم گوری هستی نکبت؟؟؟

.

.

.

آهای ماریو منو یادته؟؟؟

من همونیم که کل دوران کودکیمو واسه نجات دادن دوست دخترت هدر دادم !! کصافط!!!!..

.

.

.

دقت کردین قبلاً هر چی موبایل کوچکتر بود با کلاس تر بود،الان هر چی بزرگتر باشه!!!

.

.

.

اگه از خونه زدی بیرون، و صد متر جلوتر یادت افتاد که تلفونتو جا گذاشتی

و بر نگردی برش داری، یعنی‌ تنهایی‌ آقا، تنها

.

.

.

بعضی ها پشت فرمون چنان با دقت، ظرافت و پشتکار عجیبی

با انگشت دماغشون رو حفاری می کنن

انگاری عسلویه ست الانه که نفت و گاز بزنه بیرون!!!

.

.

.

دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ

دست تمنایی به سویم دراز کرد

خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه

دنیا عوض شده است

کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …

.

.

.

به داداش کوچیکم میگم یکم ورزش کن مثل من هیکلت ورزشکاری بشه

برگشته بهم میگه:

تو که هیکلت مثل آدم دست راستی میمونه ، که با دست چپ نوشته باشه !

.

.

.

از نظر هندوانه

تمام انسانها چاقوکش هستند !

.

.

.

کسی که بیشتر از ۳ دفعه پشت سر هم بهت گفت ازت متنفرم

عاشقته تضمینی !

.

.

.

شما هم وقتی پول مول تو جیبتون نیست احساس نا امنی میکنین ؟

یا فقط من اینجوریم !؟

.

.

.

تو کافی‌شاپ دختره مدام دستش‌و می‌کشید رو دست پسره، پسره‌م لبخند می‌زد

دستم‌و کشیدم رو اون یکی دستم، اصلن خنده‌دار نبود!

.

.

.

دقت کردین هروقت یه خواب خوب میبینی صب پاشی یادت نمیاد

اما کافیه یه خواب ناجور ببینی ، تا شیش ماه تو مخته !

.

.

.

برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است

افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید

برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد!

.

.

.

ایرانسل در آینده ای نزدیک:

مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟

بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره :-*

مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر

 یکی میارم در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !

مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !

.

.

.

دوستم تعریف میکرد میگفت :

با دوست دخترم رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم و این حرفا

آقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیم :)

خدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونه

تو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن !

.

.

.

شِنبِمِه (shenbeme) چیست !؟

اضحار وضعیت یک قمی ، وقتی لب ساحل به او شن چسبیده باشد !

.

.

.

عجیبه ….. یه جای کار اشکال داره !

یه عده نه به پدرشـون رفتن نه به مادرشـون اونا فقط و فقط بر باد رفتن ….

.

.

.

هروقت ساعت سه – چهار صب خوابیدم صبش عین آدم بیدار شدم .

اما اگه دوازده یک بخوابم باید با بیل بیدارم کرد .

خدایا درخواست ری استور فکتوری داریم

.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:,

׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

زنگ تفریحی برای شاد بودن

 نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان

 

 


 

نسخه جدید آموزش ردشدن از خیابان برای کودکان:
اول به سمت چپ که محل عبور ماشینهاست نگاه میکنیم، بعد به سمت راست که محل عبور موتورهاست نگاه میکنم، بعد به سمت بالا نگاه میکنیم که محل سقوط هواپیماست. سپس با روحی سرشار و قلبی مطمئن پا به خیابان می گذاری.


 تاکسی


بسیجیه سوار تاکسی میشه، به راننده میگه: این رادیو را خاموش کن، چون در مذهب ما شنیدن موسیقی حرام است، در زمان پیغمبر رادیو و موسیقی نبود، مخصوصا" موسیقی فرنگی که مال کفار است.

راننده رادیو را خاموش میکنه، تاکسی را متوقف میکنه و درب تاکسی را باز میکنه میگه: در زمان پیغمبر تاکسی نبود، شما بفرمایید پایین منـتظر شُتر بشید.


 ناخدا


یه کشتی داشت رو دریا می‌رفت، ناخدای کشتی یهو از دور یه کشتی دزدای دریای رو دید. سریع به خدمه‌اش گفت: برای نبرد آماده بشین، ضمنا اون پیراهن قرمز من رو هم بیارین. خلاصه پیراهنه رو تنش کرد و درگیری شروع شد و دزدای دریایی شکست خوردن!

 

کشتی همینطوری راهشو ادامه می‌داد که دوباره رسیدن به یه سری دزد دریایی دیگه! باز دوباره ناخدا گفت واسه جنگ آماده بشینو اون پیراهن قرمز منم بیارین تنم کنم!! خلاصه، زدن دخل این یکی دزدا رو هم آوردنو باز به راهشون ادامه دادن.

یکی از ملوانا که کنجکاو شده بود از ناخدا پرسید: ناخدا، چرا هر دفعه که جنگ می‌شه پیراهن قرمزتو می‌پوشی؟ ناخدا می‌گه: خوب برای اینکه توی نبرد وقتی زخمی می‌شم، پیراهن قرمزم نمی‌ذاره خدمه زخمای منو خونریزیمو ببینن در نتیجه روحیه‌شون حفظ می‌شه و جنگ رو می‌بریم.

خلاصه، همینطوری که داشتن می‌رفتن، یهو 10 تا کشتی خیلی بزرگ دزدای دریایی رو که کلی توپ و تفنگ و موشکو تیر کمونو اکلیل سرنج و از این چیزا داشتن می‌بینن. ناخداهه که می‌بینه این دفعه کار یه کم مشکله، داد می‌زنه: خدمه سریع برای نبرد آماده بشین ضمنا پیراهن قرمز منو با شلوار قهوه‌ایم بیارین!


 زردآلو


مشتری: آقا لطفاً یه نصفه زردآلو بدین
فروشنده: عمده ببر به صرفه تره ها، یه دونه زردآلوی کامل ببر هسته شم نصف قیمت باهات حساب میکنیم!


 تفاوت روزای هفته در بهشت و جهنم
تفاوت روزای هفته در بهشت و جهنم:

بهشت: شنبه - شب جمعه - دوشنبه - شب جمعه - چهارشنبه - شب جمعه - بازم شب جمعه

جهنم: عصر جمعه - 22 بهمن - عصر جمعه - عصر ِ 13 به در - عصر جمعه - 1 مهر - بازم عصر جمعه....


 کولر


دست مخترع کولر درد نکنه چون:
اگه به ما بود الان
یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...!!!


عوارض جانبی شکست عشق

عوارض جانبی بعد از یک شکست عشقی چیه ؟
 در آوردن گوشی از حالت سایلنت !
 نبردن گوشی به دستشویی و حمام !
 از رمز درآوردن اینباکس گوشی !
 پاک کردن آثار جرم !
 خواب راحت …
 زندگی راحت …
 آرامش همراه با گریه !
 تموم نشدن شارژ ایرانسل بعد ۶ ساعت !


گالیله

حیف نون :گالیله غلط کرد گفت زمین می‌چرخه
 اگه می‌چرخه پس چرا خنک نمیشه ؟


دعای بچه ها

به خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه …
 میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت
 وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !


قبله

رفیقم اومده خونمون ! وضو گرفته میخواد نماز بخونه ! می پرسه قبله کدوم طرفه ؟!
 میگم : میخوای نماز بخونی ؟!
 میگه : پَ نه پَ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم !


صندلی کامپیوتر

رفتم صندلی بخرم واسه کامپیوتر، یارو گفت: راحت باشه؟
 میگم پــــ نه پــــ خار داشته باشه…


خوابگاه دخترا و پسرا

شب امتحان خوابگاه دخترا: واااای فقط ۴ دور کتاب خوندم به دور ۵ نرسیدم میفهمی؟
 خوابگاه پسرا:احمق مگه نمیگم شاه دسته منه رد کن !!


اگه کسی بهت گفت دوستت دارم

اگه کسی بهت گفت دوستت دارم ؛
 آروم بغلش کن ، نازش کن ، سرشو بذار روی شونت و یواش در گوشش بگو :
 خوب بسه دیگه پاشو خیلی خندیدیم !
 اونجایی که تو درس میخوندی ما مدیر مدرسه بودیم !


شناسنامه

رفیقم اسم خانومم رو توی شناسنامه دیده. میگه: زنته؟
 میگم: پ ن پ دختر همسایمونه اسمش تو شناسنامه باباش جا نشده اینجا زدن گم نشه!


دقت کردین

دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم، می گن بچه است، نمی فهمه!
وقتی نوجوان هستیم، می گن نوجوونه، نمی فهمه!
وقتی جوان هستیم می گن جوون و خامه، نمی فهمه!
وقتی بزرگ می شیم، می گن داره پیر می شه، نمی فهمه!
وقتی هم پیر هستیم می گن پیره، حالیش نیست! نمی فهمه!
فقط موقعی که می میریم میان سر قبرمون و می گن عجب انسان فهمیده ای بود!


پیرمرد و وصیت نامه

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم… فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!

 


دلم میخواد راننده ماشین پلیس بشم؛بلندگو بگیرم دستم بگم :
راننده پژو حرکت کن!
مگان!! سرت رو بنداز پایین ! مگه خودت خواهر مادر نداری !؟
ماکسیمای مشکی ؟ شیطون دخترای قشنگی سوار کردی!؟
206 صندوق دار آهنگت خیلی قدیمیه...عوضش کن... !؟
...بنز مشکی ... بنننننننز ... فخر می فروشی ?!! بزن بغل


از یه دختره پرسيدم : حالت چطوره ؟
گفت :ميجي يوجي !! 

اولش فکر کردم داره چيني ژاپني حرف ميزنه
نگو منظورش اين بوده : مرسي ، تو چي..؟ 

یعنی این دخترا به روح اعتقاد دارن؟؟؟!!! 
زبان دخترای امروز 
خوشگل = خوجل 
خوبی = خوفی 
جیگرتو بخورم = جیگلتو بخولم 
عشق منی = عجق منی 
قربونت برم = قلبونت بلم 
چطوری؟ = تطولی؟ 
چی کار می کنی = چیکال می کنی 
سلام = شلام 
دختر = دخمل 
پسر = پسمل 
عزیزم = عجیجم 
جون = جونززززززززززز 
بی تربیت = بی تلبیت 
بی ادب = بی عوض (این یکی درک ربطش کمی مشکل واقعاً) 
دوست ندارم = اصنم نِی خوام 
نمیدونم = نیدونم(این روزا خیلی می گن!!)

دوست = دوکس(این کلمه رو نمی دونم از کجا درآوردن

 

 

رفیقم 2 تا دوست دختر داره اسمِ یکیشون پرستوئه؛ اسمِ اون یکی شیرین!
میخواست به پرستو اس ام اس بده نوشت:
"پرستوی من حالت چطوره؟؟" ولی اشتباهی فرستاد واسه شیرین!
اونوقت مارو میگی بجای این رفیقمون جفت کردیم !
اصلا پاپیون شد زیر گلومون! گفتیم الان یک بزن و بکشی میشه بیا و ببین!
شیرین زنگ زد به دوستم با حالت شـــــــاکی گفت:
خجالت نمیکش خیانتکارِ عوضی !؟ واقعا که خیلی آشغالی!
این رفیق ما هم با کمـــــــال خونسردی گفت:
تو لیاقت نداری من لوست کنم نازت کنم!
خلایق هرچه لایق! داشتم لوست میکردم بهت گفتم پرستوی من!
لیاقت نداری دیگه، واست متاسفم!
زااارت گوشیو قطع کرد !
حالا هی دختره زنگ میزد میگفت ببخشید! این محل نمیذاشت!
من فقط میخواستم از همین تریبون اعلام کنم:
سگ تو اون اعتماد به نفست در مواقع بحرانی و کنترل بحرانت..! 
 

این خوبیه اسم دختراست دیگه.. قدرت مانور رو زیاد می کنه 

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

قوانین پنج گانه ازدواج

برای اینکه مرد موفقی در زمینه ازدواج و انتخاب همسر باشید می بایست ۵ قانون طلایی زیر را به خاطر داشته باشید

قانون اول:
باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و … خوب باشد ‎.
قانون دوم:
باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید ‎.
قانون سوم:
باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو‎ .
قانون چهارم:
باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد‎ .
قانون پنجم:
خیلی خیلی اهمیت دارد که این چهار زن از وجود یکدیگر بی خبر باشند ‎!!!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ما ""مـــرد"" هستیم!

دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!! 
صورتمان ته ریشى دارد!!! 
گاهی دلگیراز بی وفایی ها ، اما دلمان دریــــاست! 
جـــاىِ گریـــــه كردن به بالكن میرویم و سیـــــگار دود میــــكنیم!!! 
... ما با همــــان دستان پهن و زبرتو را نوازش میكنیم!!! 
دریایی از گرفتاری هم باشیم ،ولی.. 
با همان صورت ناصاف و ناملایم تو را میبوسیم ونوازشت میکنیم.. 
تا تو آرام شوى!!! 
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!! 
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتمان را""نسنج""!!! 
فقط به ما ""دلت را بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!! 
فقــــط با ما""روراست باش"" تا دنیا را به پایت بریزیم ...

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سوتی های شنیدنی

ما یه فامیل داریم خیلی مذهبیه ، یه ۷-۸ سال هم اسیر بوده.....یه شب مهمونشون بودیم یکی از دوستای زمان اسارتشم پیدا کرده بود مهمون کرده بود.. اسم زن این فامیلمون سمیه است اسم دخترشم زهرا.....ما نشسته بودیم زنشم تو اشپزخونه بود. این فامیلون داد زد سمیه جان یه چند تا چایی بیار .اینا هم دادن چایی رو دخترش زهرا اورد..این بنده خدا هم فک کرد اسم دختره سمیه است....
تا اخر شب هی میگفت سمیه خوشگله یه بوش به من نمیدی عروس گلم؟؟؟؟؟این فامیل ما هم اتیش میگرفت :))))

 

سال دوم راهنمایی بودم از دبیر عربیمون متنفر بودم (اونم همینطور:دی)همیشه اذیتش میکردم اونم هی بم نمره کم میداد!یه روز بدونِ اینکه حرفی بزنم الکی انداختم بیرون دعوت ولیم کرد!(اینم بگم که کلاس ما طبقه دوم بود)هفته بعدش یه سطل ماست خریدم و زنگ که خورد رفت پایین از بالا ماستو ریختم رو سرش!!! خلاصه سرِ این جریان دعواهایی داشتیم.ولی خلاصه امروز بعد 6 سال از جلو خونشون که رد شدم دیدم فوت کرده!خیلــــــی گریه کردم.امیدوارم منو ببخشه. :'(

 

 

مادر بزرگ من معلم بوده بعد یه شاگرد داشته همیشه اول مشق و اخرشو می نوشته وسطشو نمی نوشته یه روز مادر بزرگم عصبانی میشه می گه:تو راجع به من چی فکر میکنی؟
بعد یکی از بچه ها می گه :خانم من بگم چی فکر می کنه؟
مامان بزرگم فکر می کنه واقعا می دونه .میگه:بگو
بچه میگه:خانم فکر می کنه شما خری!!!!

 

 

یه روز نصفه شب خواستم برم دستشویی خواستم خوابم نپره چراغو روشن نکردم یه دفعه پام گیر کرد خوردم زمین 
حالا همه خواب...من دارم دوش میگیرم!!

 

سال اول دانشگاه یودم و برای به انتشارات کنکور هم وبراستاری می کردم. یه بارکه دو تا کتاب آمار و ریاضیات گسسنه رو باید ویراستاری می کردم به خاطر اینکه وقت نداشتم روز جمعه با مولف کتاب گسسته قرار گذاشتم. اونجایی که روز تعطیل بود، در باز نبود و یه آقایی در و برام باز کرد منم فکر کردم یه کارمند معمولیه که بنده خدا روز تعظیل اومده.
ازم پرسید که چکار دارم منم گفتم که با آقای فلانی قرار دارم.
گفت هنوز نرسیدن، راستی شما کتاب آمار و هم دیدین؟ چطور بود؟ 
گفتم: افتضاح بود آقا! کلی غلط داشت، هر خطشو باید از اول می نوشتم. راستی می دونین مولفش کیه؟
لبخند زد و گفت: من!
دیگه داشتم آب می شدم که رفت یه دسته کاغذ آورد و گقت میشه خواهش کنم اینا رو هم مغرضانه بخونید؟

یه روز مهمون داشتیم، برا ناهار قرمه سبزی درست کردم،یه دفعه تصمیم گرفتیم ناهار رو ببریم در دامن طبیعت بخوریم!(اینو بگم اولین بار بود بعد ازدواج میخواستیم بریم بیرون ناهار بخوریم،خیلی ناشی بودم)رفتیم جایی که با خونمون زیاد فاصله داشت، وقت ناهار شد،دیدم ای دل غافل برنج رو نیاوردم، خیلی ضایع شدم، نگاه کردم دیدم قاشق هم نیاوردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!هیچی دیگه، رفتیم از یه خانواده اون نزدیکی نون گرفتیم،تیلیت کردیم تو قرمه سبزی!!!!!!!!!!!!!!!!!با سر از کاسه غذا میخوردیم. الان خیلی وقته از اون ماجرا میگذره، ولی اون بنده خداها دیگه نیومدن خونمون!!

حدود سه هفته پیش رفتم یه مسواک نو خریدم, همیشه هم روی مسواک اسممو می نویسم که اشتباه نشه, امشب رفتم که مسواک بزنم, دیدم بابام اونجاست داره مسواک میزنه, دنبال مسواک خودم گشتم, پیداش نکردم, خواستم از بابام بپرسم ببینم مسواکم رو ندیده, که دیدم مسواکم تو دستشه, یه لحظه برقم گرفت, گفتم بابا, این مسواک منه, امشب اشتباهی برداشتی میگه, نه من سه هفته از این استفاده میکنم, گفتم, خوب این اسم منو روش نخوندی, میگه چرا... مگه تو هم مسواک میزنی؟ , بعد با همون لبخند داره مسواک میزنه, میگه نترس بابا کچل نمیشی. من :| بابام :-D

نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.ir

 درس و مدرسه، موضوعات از پیش انتخاب شده و مشخصی هستند که بر پایه رشد عقلانی و روانی هر گروه سنی و با دقت خاصی برگزیده شده اند، اما درس های زندگی در طول زندگی اتفاق می افتند و به دنبال تجربه های تلخ و شیرین حاصل می گردند، بنابراین سلسله مراتب ندارند و با اولویت خاصی آموخته نمی شوند. درس های زندگی حاصل برآیند تجربه های ما و اطرافیان مان است، مسلما پایانی ندارد و در هر سنی قابل یادگیری و تکرار است.


در اینجا چند درس مهم اشاره شده است، شما می توانید درس هایی به آن بیفزایید:


از کاه کوه نسازید

بسیاری مواقع درگیر مسایلی می شویم که به خودی خود چندان اهمیتی ندارد، ولی به خاطر نگاه قضاوت گر و بدبین ما مساله، پیچیده می شود و سختی هایی را برای زمان حال و آینده ایجاد می کند.
 

زندگی می تواند غیرقابل پیش بینی باشد

آیا تاکنون این ضرب المثل را شنیده اید: «آمد به سرم از آنچه می ترسیدم» گاهی اوقات در طول زندگی خود درگیر مسایلی می شویم که هرگز انتظارشان را نداشته ایم و شاید دیگران را به خاطر آن موضوع مورد شماتت و انتقاد قرار داده باشیم. همیشه، همه چیز آن طور که در تصور ماست پیش نمی رود، پس منتظر غیرمنتظره ها باشیم. این نگاه به ما کمک می کند هنگام مواجهه با مسائل خاص دچار شوک و بهت نشویم و نیز شرایط دیگران را بیشتر درک کنیم.
یکی از نامطلوب ترین کلمات در هر زبانی، کلمه «من» است

داشتن اعتماد به نفس و رضایت از خویشتن بسیار مطلوب است، اما دائما از خود گفتن، از موفقیت های خود صحبت کردن و از خود متشکر بودن، بیشتر مشخصات یک فرد ازخودراضی است تا یک فرد با اعتماد به نفس.


روابط انسانی از هر چیزی مهم تر است

داشتن روابط سالم انسانی در زندگی هر فرد از مهم ترین امتیازات محسوب می شود. اگر فردی برای رسیدن به موفقیت و امکانات اقتصادی و موقعیتی روابط انسانی خود را فدا کند، در حقیقت این موفقیت یک موفقیت حقیقی نیست. بدون عشق و حمایت خانواده و دوستان زندگی حتی در شرایط مالی ایده آل، سرد و بی روح است. پیش از حرکت در جاده موفقیت اولویت هایمان را مشخص سازیم تا روابط را فدای موقعیت نکنیم. 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.ir
هیچ کس نمی تواند موجب شادی شما شود
شاد بودن و آرامش خیال مسوولیت خود شما است نه هیچکس دیگر. هرکدام از ما بایستی بتوانیم با شناخت بهتر خویشتن، نقطه رضایت و تعادل را در خودمان پیدا کنیم. ارتباطات ما کیفیت زندگی ما را ارتقاء می بخشد و آن را غنی تر می سازد اما مستقیما موجب خوشحالی ما نمی شوند بلکه خودمان سبب ساز شادی خود هستیم.
 

مراقب کلمات و رفتار خود باشید

طرز تفکر، کلمات مورد استفاده و رفتار ما شخصیت ما را می آفریند. همواره فردی باشیم که به خاطر آنچه هستیم از خودمان رضایت داشته باشیم و خانواده و آشنایانمان در کنار ما احساس افتخار کنند.

خودتان، دوستانتان و حتی دشمنانتان را ببخشید

همه ما انسانیم، بنابراین گاهی بیراهه می رویم یا اشتباه می کنیم. چنانچه این اشتباه تکرار نشد و احساس پشیمانی به همراه داشت قابل بخشیدن است. درگیر شدن دائم با خطاهای خودمان و دیگران زندگی را بسیار سخت می سازد.

خنده بر هر دردی دواست

هر روز خود را به شکلی برنامه ریزی کنید که برای شادبودن و پرداختن به طنز جایی وجود داشته باشد.
 

نیروی پشتکار را جدی بگیرید

هیچ وقت تسلیم نشوید، همیشه هدف ها و رویاهایتان را زنده نگه دارید. حفظ انگیزه و استمرار در انجام کارها یکی از شروط موفقیت است. پشتکار در نهایت شما را به همه چیز می رساند.
 

استفاده طولانی از تلویزیون، کامپیوتر و فضاهای مجازی موجب فرسودگی و آسیب روانی می شود

بخش قابل توجهی از زندگی انسان امروز صرف تماشای تلویزیون و ارتباط با اینترنت می شود. این سبک زندگی اگرچه دستاوردهای مثبتی نیز دارد ولی درصورت استفاده نامناسب مضرات خاص خود را دارد. متاسفانه این روزها، مطالعه کتاب، استفاده از منابع مطالعاتی صحیح و ورزش کردن کمی رنگ باخته است. بیایید دوباره اولویت هایمان را تعریف کنیم.

 
عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی | Www.TodayPix.ir


شکست را بپذیرید
 

هریک از ما یک یا چندبار در مسیر هدف هایمان شکست خورده ایم. شکست معلمان بزرگی در زندگی هستند و اشتباهاتمان را به ما نشان می دهند و عملکردمان را تصحیح می کنند. توماس ادیسون نگرش بسیار خوبی نسبت به شکست داشت، او می گفت: من شکست نخورده ام بلکه ده هزار راه متفاوت پیدا کرده ام که موثر واقع نمی شود.
 

از اشتباهات دیگران بیاموزید

ضرب المثلی می گوید: «عاقل آن است که از اشتباهات خود بیاموزد و عاقل تر کسی است که از اشتباهات دیگران نیز می آموزد». بنابراین همواره و در هر شرایطی آماده و پذیرای یادگرفتن باشید.

به دیگران محبت و عشق بورزید

زندگی کوتاه است بنابراین از اینکه به دیگران بگویید دوستشان دارید، هراسی نداشته باشید. در ارایه و دریافت عشق سخاوتمند باشید. دوست بدارید و دوست داشته شوید.

همواره به گونه ای زندگی کنید که خودتان به وجود خود افتخار کنید

سعی کنید در هر سمتی که هستید بهترینی باشید که می توانید، بهترین همسر، بهترین والد، دوست، رئیس، کارمند، دانشجو و بدین طریق از دنیا، جهان بهتری بسازید.

 

و در نهایت به خاطر بسپارید که در مدرسه درسی را می آموزید، سپس آزمون می دهید، در حالی که در زندگی ابتدا در آزمون شرکت می کنید و سپس درس را می آموزید، آزمون های زندگی را جدی بگیرید...


راستی چه کسی مقصر است؟
 
آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که دائما انگشت اشاره خود را به سمت دیگران نشانه گرفته اید و همه کس و همه چیز را مسبب مشکلات خود می دانید؟ آیا استادتان باعث شده در امتحان نمره کم بگیرید؟ آیا دوستان ناباب باعث مشکلات فعلی شما شده اند؟ آیا والدین تان در تربیت شما ضعیف عمل کرده اند؟ راستی چرا عادت کرده ایم دائما دیگران را سرزنش کنیم و آنها را عامل مشکلات خود بدانیم؟ چرا سهم خودمان را در بروز مشکلات نادیده می گیریم؟ دلایل زیادی وجود دارد که ما دوست داریم از سهم خودمان بکاهیم یا حتی نادیده اش بگیریم. در اینجا به چند دلیل عمده اشاره می کنیم:

1) یکی از دلایلی که دائما دنبال مقصر می گردیم این است که حقیقتا هنوز بزرگ نشده ایم. معمولا کودکان وقتی مقصر شمرده می شوند به سرعت دیگری را مقصر اصلی خطاب می کنند. گویی در بعضی مواقع طبق همان عادت دیرینه کودکی خود عمل می کنیم و با مقصر شمردن دیگری بار خود را سبک می کنیم.

2) گاهی این عادت را از اطرافیان خود یاد گرفته ایم و به عبارتی الگوبرداری کرده ایم. مثلا ممکن است والدین، معلمین یا بزرگسالانی که در اطراف ما بوده اند هرگز مسوولیت هیچ مشکلی را برعهده نمی گرفته و دائما دیگران یا ما را مقصر شمرده اند. بدین ترتیب ما نیز تابع همین الگو شده ایم و همین رفتار را تکرار می کنیم.

3) اگر فرد مسوولیت پذیری نباشیم ممکن است مثل هر کار دیگری بار مشکل خود را نیز بر دوش دیگران بیندازیم و به جای حل مشکل با سرزنش دیگران وقت خود را تلف سازیم.

4) گاهی اوقات هم برای فرار از بار احساس گناه، به خودمان می قبولانیم که ما مقصر نبوده ایم.


چرا باید از سرزنش دیگران دست برداریم؟
 

هیچ فردی صددرصد درست یا غلط فکر و عمل نمی کند، هر فردی براساس ارزش های فردی و باورهای درونی خود روشی خاص برای فکر کردن و عمل کردن دارد. بهتر است به جای اینکه سعی کنیم اشتباهات را پیدا کنیم با هدف حل مساله نگاه عمیقی به موضوع داشته باشیم، در نهایت خودمان مسوول ایم.

سرزنش دیگران به خطار یک مشکل شخصی، خبر از ناپختگی روانی و انکار مشکل می دهد. حتی اگر فکر می کنید کسی مشکلی در زندگی شما ایجاد کرده است، خود شما در نهایت مسوول اید و به جای تمرکز بر اینکه چه می خواهید بیشتر متمرکز بر اشتباهات و مشکلات موجود می شوید.

 
چگونه بازی سرزنش را متوقف کنیم
 

1) با ذهن باز فکر کنید

به مشکلات تکرار شونده یا مسائلی که به اشکال مختلف در موقعیت های متفاوت و با افراد متفاوت در زندگی تان رخ داده است توجه کنید.

سوال: عامل مشترک در بین این مشکلات چیست؟

نکته: شما همه جای این موارد حضور داشته اید.

2) به قدم بعدی فکر کنید

شما قادر نیستید گذشته را پاک کنید یا افراد را تغییر دهید. پس به جای گرفتارشدن در دام «چرا چرا چرا» به «چگونه» بیندیشید و به فکر قدم بعدی باشید. شما می توانید خودتان را تغییر دهید و با تغییر چیزهایی در زمان حال، آینده متفاوتی را رقم بزنید. کنترل مواردی را که مربوط به شما می شود در دست بگیرید. شما می توانید بر روی نگرش خود کار کنید و تغییرات چشم گیری بر نحوه تفکر و رفتارتان ایجاد کنید.

3) بعضی مسائل را رها کنید

به هر مساله کوچکی گره نخورید، برخی موضوعات ارزش جدی گرفتن را ندارند، دیگران را ببخشید، تجربه بیاموزید و حرکت کنید، توقف در ایستگاه چرا؟ چرا؟ عمرتان را تباه می سازد.
نویسنده: علی ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عاشقانه ها


ادامه مطلب
نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستـان های کوتـاه و خوانـدنی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

خاطرات زمستان را به بهار نیاور!


برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

رابطه کش شلوار و پیشرفت‎


یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یك موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاكی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یك مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاك قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، باز یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!
طرف كم میاره، راهنما میزنه كنار به موتوریه هم علامت میده بزنه كنار. خلاصه دوتایی وامیستن كنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی كل مارو خوابوندی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه واستادی... آخه ... كش شلوارم گیر كرده به آینه بغلت ...

نتیجه اخلاقی : اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

خاطرات دو دوست قدیمی


دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند.

همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید: "وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟"

مرد پاسخ داد: "وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی."

نتیجه اخلاقی : یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گل صداقت و راستگویی


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. 
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت : تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. 
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند. اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم. 
هر کسی که بتواند در عرض شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، و گلی نروئید. 

بالاخره روز ملاقات فرا رسید. 
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هم هر کدام گل بسیار زیبائی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید. 
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده، که او را سزاوار همسری امپراطور می کند : گل صداقت ...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود !!!


برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کلاه فروش


کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری ؟!


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

آدم از وسط نصف بشه ولی ضایع نشه !


یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !
به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟

.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

یکی از بستگان خدا


شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نبوغ


در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:
شكایتی از سوی یكی مشتریان به كمپانی رسید. او اظهار داشته بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل بررسی، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.

مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند : پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایكس بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین،‌ دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.

نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا، مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و كم خرج تر حل كرد : تعبیه یك دستگاه پنكه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

فرعون و شیطان


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

رسیدن به کمال... !


در نیویورک، بروکلین، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...
او با گریه گفت: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هر چیزی که خدا می آفریند کامل است.
اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند.
بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.
کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!
افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند...
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه رو در روشی می گذارد که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند.
شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟!
پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه.
پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید: آیا شایا می تونه بازی کنه؟!
اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است.
فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم...

درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره!
اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه...
اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند.
توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و آروم توپ رو انداخت.
شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...
اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!
تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید.
وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند: بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شایا بسمت خط دوم دوید.
در این هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند...
همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند: برو به 3 !!!
وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...!
شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...

پدر شایا در حالیکه اشک در چشم هایش حلقه زده بود گفت: اون 18 پسر به کمال رسیدند...

این رو تعمیم بدیم به خودمون و همه کسانی که باهاشون زندگی می کنیم. هیچ کدوم ما کامل نیستیم و در جایی از وجودمون ناتوانی هایی داریم. اطرافیان ما هم همینطور هستند. پس بیایید با آرامش از ناتوانی های اطرافیانمون بگذریم و همدیگر رو به خاطر نقصهامون خرد نکنیم. بلکه با عشق، هم خودمون رو به سمت بزرگی و کمال ببریم و هم به اطرافیانمون اعتماد به نفس هدیه کنیم.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

فقرا امانت من هستند


خسته و تنها، گرسنه و تشنه، با دستانی که از سرما قرمز شده بود، در گوشه ای از پارک نشسته بود. تنها چیزی که شاید حیات را در پیکر سرمازده او به جریان می انداخت انتظار بود ! انتظاری که از ساعتها قبل با چند بسته آدامس در دستش شروع شده بود، که شاید کسی پیدا شود و بخرد. به طرفش رفتم و در چند قدمیش ایستادم. هیچ حسی بین ما نبود. اما ناگهان گویی فاصله میان ما محو شد و چیزی در مقابل چشمانم دیدم که هرگز تاکنون ندیده بودم. دریچه ای رو به دنیایی دیگر! دنیایی از درد و رنج، ذلت و بیچارگی، دنیایی از گرسنگی، دنیایی پر از مردمی که شاید هرگز با شکم سیر نخوابیده اند.

آه خدای من ! هیچ گاه حتی در خیال خود، چنین دنیایی را با این همه بدبختی نمیدیدم. آری، چشمان درشت و زیبایش بود، چشمانی که برای چند لحظه کوتاه مجرای ورود من به دنیایی دیگر بودند. ناخودآگاه نزدیکتر شدم. در حالی که هنوز با نگاه پر التماسش به چشمانم می نگریست، دستش را به طرفم دراز کرد. نمی دانم چرا ترسیدم؟! پسرک بیچاره، دستهایش ترک ترک شده بود، ناخنهایش کبود بود، بی حس و بی رنگ با قلبی زخم خورده از روزگار. بی اراده دستش را گرفتم و روبرویش نشستم. همچنان به چشمانم می نگریست. احساس کردم او هم در چشمانم دنیای درون مرا می بیند. از خودم خجالت کشیدم. تا حال کجا بودم؟ این همه بدبختی در کنار من و من از همه ی آنها بی خبر! بی خبر که نه، بی توجه، بی تفاوت ! تاکنون بارها از کنار چنین کودکانی گذشته بودم اما آنها را هیچگاه نمی دیدم. امروز هم اگر در انتظار دوستم نمی بودم هنوز هم او را نمی دیدم.

در کنارش نشسته بودم. چند دقیقه ای گذشت. همچنان دستش در دستم بود و نگاهش در نگاهم گره خورده بود. با تمام اعتماد به نفسم، آنقدر قدرت در خود حس نمیکردم که کلمه ای به زبان بیاورم. از خودم شرمنده بودم. چطور می توانستم کمکش کنم؟ در همین افکار بودم که مردی بلند قد و درشت اندام، با چهره ای عبوس و خشن و چشمانی شرور، به طرفمان آمد. دست پسرک را از دستم جدا کرد و با عصبانیت رو به او کرد و گفت: "بلند شو بچه برو پی کارت وگرنه امشب هم باید توی خیابون بخوابی" و همین طور که دور می شدند شنیدم که می گفت:"حیف نون که آدم بده ..." تا به خودم آمدم، آنقدر دور شده بودند که دیگر چشمانم قادر به دیدنشان نبود. من ماندم و دنیایم و دنیایش.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

پندی از سقراط حکیم


روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

حکایتی جالب از ناپلئون


به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهرهای کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی، از سربازان خود جدا افتاد.
گروهی از قزاق های روس، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند. ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد. او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : خواهش می کنم جان من در خطر است، نجاتم دهید. کجا می توانم پنهان شوم ؟

پوست فروش پاسخ داد عجله کنید. اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد. پس از این کار بلافاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد. علیرغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با ناامیدی از آنجا رفتند. مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند.

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : با چه جراتی از من یعنی اپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی؟
محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید. خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم.

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند. مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد. سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : آماده … هدف …

با اطمینان از اینکه لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد. سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد… ناگهان چشم بند او باز شد. او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست.
سپس ناپلئون به آرامی گفت : حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم؟


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

امــیــد


روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را دوستانم را، مذهبم را زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت كنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب او مرا شگفت زده كرد.
او گفت : آیادرخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود : هنگامی كه درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای كافی دادم. دیر زمانی نپایید كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نكردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد كردند و زیبایی خیره كننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نكردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نكردند. اما من باز از آنها قطع امید نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس كوچك و كوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول كشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ریشه هایی كه بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می كردند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سالها كه تو درگیر مبارزه با سختیها و مشكلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحكم می ساختی؟ من در تمامی این مدت تو را رها نكردم همانگونه كه بامبو ها را رها نكردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نكن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل كمك می كنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می كنی و قد می كشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می كشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می كند؟
جواب دادم : هر چقدر كه بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه بتوانی.

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اجسام از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند

واقعا عکس قشنگی انداختن

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

  خدا رحمتش کنه عجب عکسی دم آخری گرفته

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

خدایا مارو از شر هرچی آدم نما راحت کن

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

حال و روز این روزای مملکت ما

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

این منو یاد جمله ی بسیار معروف زیر میندازه

  دانشگاه باید دانشگاه باشد ، دانشگاهی که دانشگاه نباشد دانشگاه نیست"

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

    فاز اون سگه چیه ؟

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

بدون شرح

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

اول عکس زیر رو ببینید ، فوق العاده اس

گروه اینترنتی میشی گروپــــ

حالا این عکس رو ببینید ، بنده خدا بی راه ننوشته

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

حس همسر دوستی

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

  من خودم از این عکس از همه ی عکسا بیشتر خوشم اومد

گروه اینترنتی میشی گروپــــ 

__________________

 یه گربه ی عاشق به این میگن ها

گروه اینترنتی میشی گروپــــ  

__________________

شرحش با خودشه

گروه اینترنتی میشی گروپــــ  

_______________

عده ای را خر می کنند تا کاری رو انجام دهند و عده ای رو شیر؛ مواظب باشید حیوان صفت نشوید؛ بازنده، بازنده است؛

 ....... چه درنده چه چرنده

__________________

ازگشت پر فیض زائران مرقد امام را از شهرهاي
 
 چالوس ، رامسر ، بندر عباس ، پاتایا . سواحل هاوایی را به تهران گرامی میداریم

__________________

قانون پایستگی واحد :
واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند
بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند

__________________

دقت کردین:
اگه بچه ها لیوان بشکنن : ای دست و پا چلفتی
اگه مامانه بشکنتش : قضا بلا بود
اگه باباهه بشکنتش : این لیوان اینجا چیکار میکنه...!كي اينو گذاشته اينجا

__________________

اگه كسي بهتون گفت كه فقط پياز اشك آدم رو در مياره ، با نارگيل بزنين تو سرش ، تا به اشتباه

خودش پي ببره !

  والا

__________________

دقت کردین وقتی میرین لباس یا کفش بخرین دقیقا همون جنس رو خود فروشنده استفاده کرده و ازش هم خیلی راضی بوده !!!

__________________

فیلم جنگی ایرونی نشون میدن؛ بمباران میشه، خانومه خونین و مالین از زیر آوار میاد بیرون،

 ولی این روسریش لامصب تکون نمیخوره

__________________

امروز نشسته بوديم سر ميز داشتيم ناهار ميخوريم! واسم اس ام اس اومده نگاه ميکنم ميبينم بابامه!
متن اس ام اس: بابا جون عزيزم اون خورشت رو بده بياد سمت من!
من همينجور هاج و واج موندم! ميخنده و بازم بهم اس ام اس ميده که: امروز همراه اول بهم 150 تا "مسيج" هديه داده گفتم حروم نشه

 __________________

بیشتر مردم دنیا یکشنبه ها میرن کلیسا,برای سلامتی مردم جهان دعا میکنن تو ایران مردم

 جمعه ها میرن نماز جمعه,برای بیشتر مردم دنیا آرزوی مرگ میکنن

 ______________

نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گستاح بودن آسان است. به تلاش نیازی ندارد و نشانه ضعف و ناامنی است. مهربانی بیانگر تأدیب نفس و عزت نفسی عظیم است. مهربان بودن در هنگام برخورد با افراد گستاخ آسان نیست. مهربانی خصیصه کسی است که کارهای فکری مثبت زیادی انجام داده و به بینش عمیقی از خود فهمی و عقل دست یافته است. مهربانی نشانه قدرت است نه ضعف.

  
 
 
 
 
 


 

 
 
  
 
 
 
 
 


 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 




 

 
 
 



 



 

 


 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

5 چیز که هرگز نباید با پیامک بیان شوند ..!!
 


محققان دانشگاه میشیگان می گویند افراد معمولاً برای بیان اطلاعات حساسی که گفتنشان به صورت مستقیم راحت نیست به پیامک متوسل می شوند. ولی در اینجا شما را با ۵ چیز که هرگز نباید با پیامک بیان شوند آشنا می کنیم.


 



 

۱.”فکر می کنم به درد هم نمی خوریم”

شاید خود شما هم طعم این تجربه تلخ را چشیده باشید و بدانید که چقدر سخت است وقتی کسی با ارسال یک پیامک و بدون گفتن دلیل، خواهان پایان یک رابطه عاطفی می شود. جدایی با پیامک ایده جالبی نیست پس همیشه این مسئله را رو در رو مطرح کنید.


۲. “بین خودمان باشد…”

یادتان باشد که این یک قانون است. اگر پیامکتان با این جمله شروع شده اصلا دکمه ارسال را فشار ندهید. رازها را باید رو در رو گفت تا طرف مقابل نتواند آن را برای نفر بعد ارسال کند!


۳. “من باردارم”

فکر می کنید پیامک روش خوبی برای دادن چنین خبر خوب وقشنگی باشد؟ مسلما نه. بهتر است این خبر خوب را رو در ور به همسرتان بگویید تا از دیدن برق شادی در چشم های او محروم نشوید!


۴. “دوستت دارم”

اگر می خواهید این جمله فراموش نشدنی را برای اولین بار به زبان بیاورید، لطفا اصلا از پیامک استفاده نکنید، چون از دیدن واکنش او محروم خواهید شد. علاوه بر این، تصور کنید که اگر در جواب چنین اعتراف بزرگی تنها یک ” :) ” دریافت کنید چه احساسی به شما دست خواهد داد.


۵. :(

لحظه ای خودتان را جای طرف مقابل بگذارید. اگر از چیزی رنجیده باشید و به جای معذرت خواهی تنها یک علامت (که درجه واقعی بودنش معلوم نیست) دریافت کنید، او را خواهید بخشید؟ اگر موضوع آن قدر بزرگ هست که احساس ناراحتی کنید، رو در رو یا دست کم تلفنی معذرت خواهی کنید. نکته بسیار مهم اینکه هیچ گاه از طریق پیامک بحث و جدل نکنید چون در این صورت کلمات ناخوشایندی که بیان کرده اید مدت ها در جایی ثبت خواهد شد و فراموش کردنشان آسان نخواهد بود.

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دروغ های رایج بین زوج های جوان
دروغ در روابط زناشویی,زوج های جوان, دروغ های رایج بین زوج های جوان
 
آیا می دانید به چه دلیل زوج های جوان تمایل به گفتن دروغ به دیگری را دارند؟ در جدیدترین تحقیق روان شناسان مشخص شده است که آقایان در روابط بعد از ازدواجشان بیش از خانم ها دروغ می گویند .
 
اگر یک خانم در طی روز دو مرتبه دروغ می گوید این نسبت در آقایان چهار بار در روز است . بیش از هشتاد و دو درصد خانم ها بعد از دروغ هایی که گفته اند احساس ندامت و پشیمانی دارند اما این درصد در آقایان زیر هفتاد درصد است .
 
اکنون به این دروغ ها می پردازیم :
 
1 - خانم ها نیز همانند آقایان مایل به مخفی کردن احساسات درونی شان هستند و زمانی که ناراحت هستند و از آنها دلیل را جویا شوید می گویند موضوع خاصی نسیت تنها حوصله ندارند یا اینکه سرشان درد می کند .
 
چرا همه دردها و احساسات را در خود می ریزد ، با همسرتان مطرح کنید تا بتوانید ساده تر با این موضوع کنار بیاید .
 
2 - آقایان اگر نخواهند موضوعی را بگویند معمولا اینقدر دروغ می گویند و همه چیز را به هم می بافند که همسرشان سوالی را که پرسیده بود فراموش می کند .
 
بهتر نیست به جای مخفی کاری ، موضوعی را که باعث آزار شما شده است را با همسرتان در میان بگذارید .
 
3 - خانم ها گاهی شیطنت می کنند و مقداری پول از کیف جیبی همسرشان بر می دارند . زمانی که همسرشان می گوید پول از کیف پول من برداشتی ؟ با قطعیت کامل و مصرانه این موضوع را نهی می کنند و می گویند حتما گم کرده ای یا چیزی خریده ای که فراموش کرده ای و از این نوع پاسخ ها .
 
اما بهتر است به این موضوع اعتراف کنید و به همسرتان بگوئید مقدار پولی که به شما می دهد کم است و نیاز به پول بیشتری دارید به جای اینکه همسرتان را به خودتان مشکوک کنید.
 
4 - آقایان هنگامی که در مکانی هستند و نمی خواهند که همسرشان متوجه شود کجا هستند ، همیشه موبایل خود را از دسترس خارج می کنند یا اینکه هنگامی که همسرشان تماس می گیرد می گویند که " گوشیم آنتن نمی ده ... چی ... الو .. " و بلافاصله تلفن را به همسرشان قطع می کنند .
 
آیا می دانید این رفتار شما ، برای رابطه زناشویی تان یک سم است ؟ و فقط باعث می شود که همسرتان به شما مشکوک شود و زندگی تان تا مرز طلاق پیش رود .
 
5 - خانم ها خواسته های فراتر از توان و قدرت اقتصادی همسرشان دارند و باعث می شوند که همسرانشان به آنها دروغ بگویند .
 
به کرات دیده و شنیده ایم که طلا یا جواهراتی که داماد به عروس هدیه داده است ، تقلبی بوده اند یا به قیمتی که داماد مدعی بوده است ، خریداری نشده اند . چرا داماد باید همچین دروغی را مطرح کند ؟ زیرا خواسته های عروس بسیار بالاست .
 
پس اگر می خواهید از همسرتان دروغی نشنوید توصیه می کنیم خواسته های خود را تا حد و سطح اقتصادی او کاهش دهید .
 
6 - درمورد آقايان : خانه تان پر از مهمان است اما مهمان هایی که شما دوست ندارید و تمایل دارید که دیرتر به منزل برسید ، بهانه های مختلفی را بیان می کنید ، جلسه کاری پیش آمد ، در ترافیک ماندم و ....
 
به جای بهانه های مختلف، خیلی صریح به همسرتان بگویید به دلیل اینکه به دیدن این افراد تمایلی ندارید پس دیرتر به منزل برمیگردید .
 
7 - خانم ها تا کوچکترین مخالفتی از جانب همسرشان می بینند خودشان را به مریض بودند می دهند ، " وای میگرنم شروع شده ، وای سرم داره گیج داره ، فشارم افتاد و .... "
 
تا چه زمانی می خواهید به این نقش بازی کردن های ادامه بدهید ، گفتگو مصالحه آمیز بیش از هر حرکتی پاسخ می دهد .
 
8 - هنگامی که خانم ها خرید های گران قیمتی را انجام می دهند و برای اینکه همسرشان با آنها مخالفتی نکند می گویند : " این بلوز را تازه در حراج این مغازه خریدم ، قبلا گرون تر بود ، .....
 
به همسرتان بگویید با وجود اینکه قیمت بالایی داشت ولی به دلیل اینکه دوست داشتم این بلوز را داشته باشم ، خریدم .
 
در انتها به تمام زوج های جوان توصیه می کنیم از دروغ گفتن به یکدیگر بپرهیزند زیرا هیچ صحبت و کلامی مانند دروغ شما را به دیگری بدبین نمی کند ، گاهی شک ها ، ظن ها شما را تا مرز طلاق سوق می دهد .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اس ام اس عاشقانه
 اس ام اس عاشقانه, عاشقانه ها
 
 
 
بگريد و سوزد و نابود شود
آنکه چون شمع بخندد به شب تار کسی
بی گمان دست در آغوش نگارش ببرند
آنکه يک بوسه ستاند ز لب يار کسی
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
یه روز معلم پرسید که عشق چند بخشه:
زود دستمو بردم بالا و گفتم:
یه بخشه ولی وقتی تو رو دیدم فهمیدم که عشق سه بخشه...
1-آتش دیدن تو  2-شوق با تو بودن۳ - واندوه بی تو بودن
از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است
برای رسیدن به ” تو “
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
زندگی ابرهایی است با نام وفا  میریزد به جویی به نام صفا
میرود به رودی به نام عشق  میرسد به دریایی به نام وداع
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را
می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
 
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
 
********اس ام اس عاشقانه*********
 
سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

محض خنده
 

*طبق آخرین یافته ها یه بیماری تو آدم ها وجود داره که هر وقت عینکی را روی میز یا روی چشم کسی یا هر جای دیگه که باشه ببینن زود به چشم میزنن و امتحانش می کنن!

*انکار نکنید همتون حداقل یه بار تو بچگی در یخچال رو آروم می بستین، از لای درش به زور نیگا می کردین ببینین کی چراغش خاموش می شه!

*بزرگترین اشتباه زندگیم این بود که به بابام پیشنهاد دادم مواقع بیکاری بیاد با کامپیوتر مین روب بازی کنه. بزرگتر از اون این بود به مامانم کامپیوتر یاد دادم، فجیع تر از اون یاد دادن اینترنت به مامانم بود. 

اما رنج آورترین اشتباهم این بود که به مامانم گفتم نحوه پخت غذا رو برای روزای مجردی ام بهم یاد بده. حالا من غذا درست می کنم... مامانم تو اینترنت می چرخه، بابام هم کماکان داره با کامپیوتر مین روب بازی می کنه. خواستم بگم براتون تجربه بشه... اشتباهی که من کردم شما نکنید!

*رییس چیست!؟ فردی که وقتی شما دیر به سر کار می روید خیلی زود می آید و زمانی که شما زود به اداره می روید یا دیر می آ ید و یا مرخصی است...!

*عاشق اون لحظه ام که استاد جک میگه و هیچکس نمی خنده...

*فالگیر: خانوم فردا شوهرتون می میره!
خانوم: خودم می دونم اینو فقط بگو گیر پلیس می افتم یا نه؟

*معنی چراغ زرد راهنما در دنیا: از سرعت خود بکاهید و آماده توقف شوید!

معنی چراغ زرد راهنما در ایران: بدو گاز بده تا قرمز نشده رد بشیم!

*طرف توی کوه داشته قدم می زده. یه زمرد پیدا کرده به وزن یازده و نیم کیلوگرم! بعدش من یه بیست و پنج تومنی توی خیابون دیدم، خم شدم بردارم. شلوارم پاره شد.

*بابا! تورو خدا این ناف رو یه جور قیچی کنید که بعدش گود نشه همش آشغال بره توش! با تشکر از جراحان محترم.

*من هر روز، از خونه که بیرون می زنم رو یه کاغذ می نویسم: «امروز قراره بمیرم» که اگه احیانا مردم، بگن یارو چقدر خفن بوده، می دونسته...!

*دقت کردین اگه انگشتت با تبر قطع شه، دردش کمتره تا اینکه با کاغذ بریده بشه!

*ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بزنتت، نام برده الان روی شن های سواحل جزایر قناری داره آفتاب می گیره، فکر کنم سوءتفاهم شده به خدا!

*یه پشه مشاهده کردم تو اتاق. رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادمو باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا. اونم قبول کرد و رفت!

*یکی از دوراهی های زندگی وقتی است که نمی دانید، در شیشه ای مقابل تان را باید «بکشید» یا «فشار دهید»!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

جوکهای مردانه

خداوند ديد مرد گرسنه است نان را آفريد. ديد تشنه است آب را آفريد. ديد در تاريكي است نور را آفريد. ديد هيچ مشكل ديگه اي نداره زن را آفريد
********************
بيشتر مردها 2 آرزوي بزرگ دارند، اول داشتن خونه، دوم داشتن ماشين براي فرار از خونه
********************
 
سريع ترين دوربين جهان اختراع شد . اين دوربين مي تونه از خانوم ها در لحظه اي كه دهانشون بسته است عكس بگيره 
 
  ********************

  وقتي زنت خونه نيست چه كار مي‌كني؟ استراحت. وقتي هست چي؟ استقامت

********************
اگر ديدي مردي در ماشين رو بري خانمي باز کرد مطمئن باشيد که يا ماشين نو است يا خانم
********************
قانون دوم نیوتن: عشق در پسرها هرگزاز بین نمی رود، بلکه از دختری به دختر دیگر انتقال می یابد
********************
می دونی فرق پیردختر با پیر پسر چیه؟
اولی موفق نشده ازدواج کنه
دومی موفق شده ازدواج نکنه
********************
اولی: امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت
********************
یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی
********************
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه
گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه
********************
 
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی؟ گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند. خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
********************
یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند
********************
قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن.    ********************
 به دلیل بالارفتن سکه فردا روز جهانیه به اجرا گذاشتن مهریه است .به این فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!!!
 ********************
 قدرت دید خانوم ها: یک تار مو را روی کت شوهرشان می بینند اما یک تیر چراغ برق را هنگام رانندگی نمی بینند 
********************
  
 يادت باشه دنباله 3 چيز ندويي : 1ـ اتوبوس 2 ـ مترو 3 ـ دختر . حالا چرا؟ چون هر کدومشون برن10 دقيقه بعد يکي ديگه مياد

  ********************
دو تا دختر داشتند با هم صبحت مي كردند. دختر اولي: تو چرا اينقدر به نامزدت علاقه نشون ميدي؟ دختر دومي: مي‌دوني، آخه اون پولداره، ... مهربونه، ... پولداره، ... جوونه، ... پولداره، ... قد بلنده، ... پولداره

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بیاندیش ... نخند

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب. 
نخند! 
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. 
نخند! 
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. 
نخند! 
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. 
نخند! 
...به دستان پدرت، 
به جاروکردن مادرت، 
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد، 
به راننده ی چاق اتوبوس ، 
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد، 
به راننده ی آژانسی که چرت می زند، 
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند، 
به مجری نیمه شب رادیو، 
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد، 
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند، 
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، 
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی، 
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان، 
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده، 
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده، 
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلاممی گوید، 
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد، 
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی، 
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، 
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی، 
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی

....
نخند،نخند که دنیا ارزشش رانداردکه تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!! 
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!! 
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند! 
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند، 
بارمی برند، 
بی خوابی می کشند، 
کهنه می پوشند، 
جار می زنند 
سرما و گرما می کشند، 
وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 39 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com