ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند
اما
زمانی رشد میکنیم که با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند همنشین شویم!
مکالمه من با فک و فامیلامون پشت تلفن
فک و فامیلمون: سلام خوبی؟
من: مرسی شما خوبی؟
+ مرسی منم خوبم،تو چطوری؟
-هی منم بدم نیستم،ی نفسی میره میاد،دیگه چه خبر؟
+ منم خوبم،تو خوبی؟
- آره منم خوبم،راستی خانواده خوبن؟
+ فدای تو،سلام می رسونن،مامان بابا خوبن؟
-آره اوناهم خوبن درگیر کار و بارن،اصله حالت چطوره؟
+هی بدک نیستم،تو چی کارا می کنی؟
- منم خوبم،دیگه می گذرونیم،چه خبرا از خودت؟
+مرسی،تو چیکارا می کنی؟
-منم خوبم فدای تو،کاری نداری؟
+نه قربونت برم خیلی خوشحال شدم
-منم همینطور،خدافظ
+منم خوبم خدافظ
- 
اصن یه وضی
یارو میره مهمونی خونه یکی ، شب موقع خواب صاحب خونه بهش میگه: جاتو کجا بندازم تو اتاق نی نی خوبه؟ یارو با خودش فکر میکنه: کی حوصله گریه بچه داره. بعد به صاحب خونه میگه: نه ممنون همینجا تو حال خوبه! صبح پا میشه بره دشتشویی یهو یه دختر میبینه میگه: شما دختر فلانی هستین، اسمتون چیه؟ دختره میگه: نی نی. اسم شما چیه؟ یارو میگه: من خر من گاو من الاغ من نفهم 
روباهی داشت با موبایل شماره میگرفت
زاغ گفت:اینجا آنتن نمیده
بده بالای درخت برات بگیرم
روباه انداخت
زاغ گفت:این جای پنیری که دوم ابتدایی ازم دزدیدی.
پدرسگ 
در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطر کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم،
نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟
سوال به نظرم خنده دار می آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندین بار این خانم را دیده بودم. ولی نام او چه بود؟!
من کاغذ را تحویل دادم، در حالی که آخرین سوال امتحان بی جواب مانده بود.
پیش از پایان آخرین جلسه، یکی از دانشجویان از استاد پرسید: استاد، منظور شما از طرح آن سوال عجیب چه بود؟
استاد جواب داد: در این حرفه شما افراد زیادی را خواهید دید. همه آنها شایسته توجه و مراقبت شما هستند، بـاید آنها را بشناسید و به آنهـا محبت کنید حتـی اگر این محبت فقط یک لبخنـد یا یک سلام دادن ساده باشد.
من هرگز آن درس را فراموش نخواهم کرد!

یــکـــی از روزای وسط تـــرم استاد نیومده بود ،
مــا هم از رو لـجمــون کــه بـه خاطر ۱ درس اون رفته بودیم تصـمیم گـرفتیم دانشگــارو بـه گـ ه بکشیم .
عـیـن بچــه دبـستانی هـا با دست رو میز میزدیم با پا رو زمین ...
یــهــو یکـی از مسـئولین آموزش در کلاسـو باز کــرد اومــد تــو و با صــدای بـلند گــفت :
(مگـــه اینــجــــا طـــویـــله اس ؟ )
{کلاس ساکت شد}
یـکی از بــچــه هــا با آرامـــش کـــامل گــفــت :
نــــه اشـــتباه اومـــدین !!!
۵ دقــیقـــه هنـــگــــ بود بدبـــخت مـــا هم از خـــنده رو در و دیــوار بــودیم !!
جانم خلاقیت 
هیچ وقت خودت رو ۱۰۰% خرج کسی نکن که تا ۱۰ بیشتر بلد نیست كه بشمره !
اختلاف خانوادگی تا کجا 
رفتیم خواستگاری .
بابای دختر میپرسه:آقا داماد چیکاره هستن ؟
بابام میگه:. توی شرکت پاکسان کار میکنن
-بابای دختره: اونجا کارشون چیه دقیقا؟
.بابام: به سلامت خانواده می اندیشن... 
نظرات شما عزیزان:
|