براي شيرين ترينم
گاه مي انديشم
تو آنچه را که آرزومندم
به من مي بخشي
من در جستجوي يار همدمي هستم :
زني که دست بر پيشانيم بگذارد
و با او احساس کنم
که در خانه هستم ....
نمي خواهم که تو را رنج دهم
تنها مرا ، همانگونه که هستم
پذيرا باش !
در زير سکوت تو گنجي است
خاموش و مغرور !
همچون ميراث سالهاي دور
گنجي پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجي که من ديده ام
و خود را به نديدن ميزنم !
هر ثانيه که ميگذرد ،
چيزي را با خود مي برد ....
زمان غارتگر عجيبي است
همه چيز را بي اجازه مي برد
و تنها يک چيز را هميشه فراموش مي کند :
« حس دوست داشتن تو را »
نظرات شما عزیزان:
|